Wednesday, March 26, 2008

Sailing tO the mOOn



من سال 87 رو خیلی دوست دارم :)
شروعش که شیرین بود :)
یه حسی میگه که از بهترین سالهام خواهد بود!!!
من احساسم هییییییچ وقت اشتباه نمی کند!!!
...

Not that I'm Stubborn or anything...

...I couldn't care less about you...




I don't want to talk about it
I don't want a conversation
I wanna cry in front of you
I wanna sit and stare at you

Tuesday, March 25, 2008

happy but ...

Me taken apart in pieces

Like a puzzle

Analyzing everything

Easier

But now

Can't put the pieces back together!

Happy!

...but lost!

Monday, March 24, 2008

...Dying...

I am certain that after the dust of centuries
has passed over our cities, we, too, will be remembered
not for victories or defeats in battle
or in politics, but for
our contribution to the human spirit.

- John Fitzgerald Kennedy

Don't try to understand this post!




This week's been one of my best weeks!
I'm very relaxed! I feel no burden on my shoulders!
Everything's like when i was in Switzerland!
The same moods, the same smells and perfumes, the same bed, the same musics, the same people...
.
I'm free again!
Thank you God!
I thought I'll never actually get over it but now I'm grateful that it came up!
...I'm free to think again...

Use The Fire Escape!


باید زودتر از اینجا فرار کنم، قبل از اینکه خودم تو پیچیدگی این مردم بپیچم

Sunday, March 23, 2008

Sweeney Todd: Never forgive; Never forget!ُ








چقدر بدم تا ترموستات هایی که تو کنکور سوزوندم رو تعمیر کنی؟
حاضرم واسش جون همه ی دست اندر کارهای آموزش و پرورشمون رو بپردازم!
چی؟
بیشتر از این ها باید بدم!ا

Friday, March 21, 2008

فاطی کماندو


دیشب مردم از غبطه

این دختر

کاری که من در 3-4 سال نمی تونم انجام بدم رو

در دو ماه انجام میده!

جالبیش اینه که واسه تمام این کارهاش هم از من نظر میگیره!

منو خیلی قبول داره

منم خیلی دوسش دارم

.

اگه پسر بودم حتماً می گرفتمش

بی درنگ! سریع! بدون هیچ حرف پس و پیش!

به هر قیمتی!

.

نمی دونم چه طوری اینجوری بازی می کنه

دیشب مردم از غبطه

.

تقصیر خودمه!

من دوست دارم آروم بازی کنم

ولی دیگه از بازی خسته شدم

اینو فقط گفتم،

ولی در هر حال به بازی هام ادامه میدم

می ترسم از روزی که واقعاً خسته بشم و ول کنم!

پات کنم یا با دست خودم مهره هارو بریزم به هم!

.

اون روز، روزی است که طوطی ها را میفروشم!

.

Sunday, March 16, 2008

متعصب


به نظر من "تاریخ" فقط و فقط واسه پند گرفتن است...مطالعه ی تاریخ هیچ سود دیگری ندارد...
کسانی که به تاریخ استناد میکنند و آن را مایه ی افتخار خود میدانند، انسانهای بسیار ضعیف و ترسویی هستند... کسانی که نمیتوانند چشمهاشون رو باز کنند و واقعیت را ببینند، ببیبند که در حال حاضر دارند در لجن زندگی میکنند و به کورش هیچ ربطی ندارند

Monday, March 10, 2008

قمری

خدا خیر بده به این سال قمری!

هی می­چرخه... ما هم خوشحالیم که سال ِ دیگه این تعطیلات میفته وسط ِهفته... کاش بیشتر وسط هفته شهید بشن و کمتر آخر هفته­ها...

... ترجیحاً از سر یا ته به آخر هفته بچسبن که دیگه همه راضی باشیم...

Sunday, March 02, 2008

Unbelievable!

Going to uni in Iran really decreases your expectations from life!!!
***

Today I reached home from uni in less than 45 minutes!

I feel great!

In fact I feel fantastic…

I feel happy that I'm home before sunset!

...Just living here makes you learn how to cope with unbearable conditions such as being in traffic for 3-4(5) hours per day!

We have the same story about food here! If you eat uni's food u really end up appreciating home-made food much more...

The same about praying, when u pray in uni u can't understand a word that you're saying but at home u really happen to appreciate the silence!

The lavatory as well...


Friday, February 29, 2008

I've caught an awful cold today!
We have guests and I was planning to watch "Sweeney Todd" with them but I happen to hardly be able to open my eyes! I stayed in bed for hours; I was worried that I would get a heatstroke under the quilts! :P

I went driving with our own car yesterday, it was much easier than what I thought, I imagined that since I've trained with a Pride, the other cars would take a while to get used to but I was wrong! It takes me hours to get to university and I wasn't thinking about taking our own car because it's too luxurious and I don't want to seem different from others and in fact I like hanging around with my classmates unlike past years but at the same time I have no time to waste and truly, this economic way of transportation is really a waste of time even if I'm with friends!! I assume that from next term I'd come with our car! It was my mom's idea...
I love luxury but I do my best to control it but I'm not gonna pass one third of my life sleeping, one third eating and another third in taxis or buses!!
Tehran sucks!

Saturday, February 16, 2008

GhOoR gHoOr ---> That's my Ringtone

چند روز پیش همش زنگ میزد به مبایلم و با "محدثه" کار داشت. یه پسر جوون بود، شایدم یه مرد پیر که صداش جوون بود...

گفتم اشتباه گرفتید!

2-3 بار دوباره زنگ زد، شماره رو پرسیدم، درست می گرفت!

گفت:

- این شماره به شما واگذار شده؟

-نه

-جدید گرفتید؟

-نه

-شما خونتون طرف های سعادت آباد اینهاست؟

-نه

...

آخرش در کمال نا امیدی گفت:

- پس من این همه مدت با کی حرف میزدم؟

- [ترکیدم از خنده] – [مقداد بعداً پیشنهاد داد که بگم:"شاید من شخصیت­های مختلف دارم، چند ساعت دیگه زنگ بزنید شاید اونی که دتبالشید گوشی رو برداشت!"]

آخرش به خنده بهش گفتم که "متاسفم" !

بیچاره پکر شده بود!

وقتی گفتم "خدا نگهدار"، گفت:"goodbye" !

Tuesday, January 29, 2008

True love is like ghosts, which everyone talks about and few have seen




At the touch of love everyone becomes a poet.
-Plato

So true :)

Saturday, January 19, 2008

حسین




هر چند که پارسا نیم اما نوشته ام
بر لوح دل محبت مردان پارسا

Thursday, January 17, 2008

عاشورا. دكتر علی شريعتي


در عجبم از مردمي که خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي کنند، و بر حسيني مي گريند که آزادانه زيست

****

حسين بيشتر از آب،تشنه لبيك بود .
اما افسوس كه به جاي افكارش،
زخمهاي تنش را نشانمان دادند ،و بزرگترين درد او را بي آبي معرفي كردند



Saturday, January 05, 2008

لعنت به من

?????????????????????????????????????
?????????????????????????????????????
?????????????????????????????????????

حافظا تکیه بر ایام چو سهوست و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
?????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
?????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
?????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
?????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????


Tuesday, January 01, 2008

Bored too easily


I have the most interesting and successful life a young girl in my age can have but despite this active life I'm feeling old and slow.
I think it would be wise to take one term off from uni and lay back in my beautiful room watching my parrots caress each other; Or maybe I should take as much lessons as I can so I wouldn't have time to think about mankind's pointless life; specially after eye witnessing a middle aged man commit suicide in the metro I've been wandering more about studying Philo and forgetting Law.

Monday, December 31, 2007

راستش در حال حاضر دیگه خستگی کنکور از تنم در اومده ولی یه کم دیر در اومد چون امتحانات رسیدن...د بدون آمادگی من!!

برف هم اومد... باز بدون آمادگی من!!

کلاس­های دانشگاه تهران رو می­رم ... کلاس فلسفه و منطق... 4شنبه کلاس حقوق با جعفری طبار رو میرم ... این دفعه با آمادگی!!

موندم رشته ی دوم چی انتخاب کنم... باید اول ببینم بهشتی چی داره

Tuesday, November 20, 2007

توله سگ

از کلاس اقتصاد آمدم بیرون و رفتم کتاب "انسان شناسی حقوقی "را گرفتم. در حالی که به ماشین زانتیا ی دکتر سیفی- استاد مدنی 1 ام- فکر می­کردم و اینکه چرا اکثر اساتیدمان ماشین نقره­ای رنگ سوار می­شن، یه توله سگ تازه به دنیا آمده دیدم جلوی دانشکده!! داشت خودش و لیس می­زد ... خیلی لاغربا موهای سیاه و کم پشت در حالی که پوست صورتی نازش را می­شد دید ... در آن حال متوجه اتفاق افتادن حالت "عشق در یک نگاه" شدم ... می­خواستم پوزه­اش را بوس کنم

دلم براش خیلی سوخت چون من نمی­تونستم اونجا وایستم و از حقوقش دفاع کنم چون شدیدا عجله داشتم و با سیستم رفتاری افتضاح ایرانی­ها با حیوانات هم دیگه همه آشناییم؛ بنداز تو گونی و ... بقیش را حتی نمی­تونم بگم، تو ایران جون آدم ها مجانی است دیگه چه برسد به جون یه سگ کوچولو
اگه تنها زندگی می­کردم حتما با خودم می­آوردم خونه. تو خونه همینجوری با من و حیواناتم مشکل دارن، طوطی­هامو که انداختن بیرون ... دارن خودمم میندازن بیرون ... اگه می­فهمیدن به سگ هم دست زدم با یه تریلی خاک، آب می­کشیدنم
بعد از ظهر که رفتم دانشکده اونجا نبود، ناراحت شدم
تا امروز گربه بازی می­کردیم بعد از کلاس، حالا حق انتخاب هم پیدا کرده بودیم ...
سگ سالم و خوشحالی به نظر می­رسید