Tuesday, February 28, 2006


×
×
این دقیقآ قضیه ی درس خوندن من است

Tuesday, February 21, 2006

خورشید خانم
×
امروز بالاخره آفتاب در آمد و دل ما باز شد، داشتم دیگه خسته می شدم از این همه ابر
هوا دیگه محشر اینجا
×
داشتم میرفتم کتابخونه که وسط راه توسط چند تا مغازه ی دست فروش جذب شدم
همیشه از اونجا رد میشم ولی هیچ وقت به قصد خرید نگاه نمی کردم
امروز بخاطره سر خوشی بیش از حد و آفتاب و پول بیش از حد
یه چیزی خریدم که الان حسابی نادم ام، یه چیزی که اصلا به دردم نمی خوره با غیمت قابل
توجهی
خلاصه امروز کلی رو مسائل مالیم فکر کردم و ...

Friday, February 17, 2006

!n 5w!tz3rland th3y d!dn't 5how 5o C3nt5
mov!3 b3cau5e !t had 2 many v!ol3nt 5c3n35
ppprrrrrrrrt
~
5tup!d 5u!55
~
! was actually look!n9 forward
2 s33 that mov!3
این هفته
~
این هفته خیلی هفته ی پر استرسی بود.
خیلی خیلی کار داشتم و به صورت وحشتناکی دلم واسه سارا تنگ شده بود،باهم اصلا صحبت نکردیم
:(
این باعث شد که برای پر کردن جای خالیش کارهای دیگری بکنم
الان دارام یه البومی گوش می دم که هی می گه
~
فدای سرت اگه من خیلی تنهام
فدای سرت اگه گریون چشمام
فدای سرت اگه دلمو شکستی
~
پس کوشی سارای من؟؟؟
*
ولی کلی هم اتفاق خوب افتاد و به صورت غیر عادی در خیلی چیزها پیشرفت کردم و کلی چیز یاد گرفتم
دو تا از بچه های کلاسمون رفتن امروز، بدون اونها حوصلم خیلی سر خواهد رفت. براشون آرزوی موفقیت میکنم