Saturday, June 14, 2008

Nights are long


دیشب مثل شب هایی که امتحان ریاضی یا جبر داشتم، از همون شبایی که تمام طولشو تو خواب مسائل جبری حل می کردم و به آخر صفحه آچهار که می رسیدم میدیدم که ایکس و ایگرگ تو آزمایش معادله جواب نمی ده و همشو باید دوباره بنویسم، داشتم همش تمام مواد قانونی رو تند تند میخوندم و تمامش با هم تناقض داشتد و دو ساعت طول کشید تا بتونم دوباره به افکارم نظم بدم و متوجه شم که همش یه خواب بوده! صبح تا سر جلسه احساس می کردم که داغونم... و تعطیل!

دیشب همش به یکی از دوستام داشتم می گفتم که شب حتما خوب بخوابه ولی خودم سه ساعت بیشتر نخوابیدم، خواب که نه ... همشو تو خواب و بیداری بودم ... و تا همین الانش ذهنم هنوز قاطی پاطی... صبح حالم افتضاح بود

کلی دوغ و ماست خورده بودم سر شام ولی نمیدونم چرا خوابم پرید...