Friday, October 29, 2010

من یه ماهیگیر حرفه ایم

جلو گروه ارکست، زیر بلند گوها
وسط رقص نور و دود مصنوعی
یه قرار تپل با مصطفی رحماندوست واسه پروژ ه ام جور کردم
این عروسی اگر عروس خانوم رو خوشبخت نکرده باشه، من یکی رو که کرده

Thursday, October 28, 2010

برای بهتر زیستن
باید بهتر فکر کرد

Tuesday, October 26, 2010

وقتی از دوتا از نزدیکترینات و عزیزترینات بخوری دیگه واست فرقی نمی کنه که کی به کجات بزنه

بی حس تر ازین حرفایی

Monday, October 25, 2010

نسخ کشی - به دختره 2

درست حدس زدی
من مریم هستم
همون که خستم
همیشه مستم
همه وقتا پایه دعواها هستم
قلبتونو شکستم
چفت دهن تک تکتون و بستم

به دختره 1

ریدم به قیافت
چون کردی جسارت
بعدشم تو کارم دخالت
حالا باید بدی خسارت

به دختره

اگه دنبالت بودم بورو خودتو چنگ بزن
بورو تو اتاقتو بشین عر بزن
تلفون و بردار به دوستات زنگ بزن
دنبال راه فرار تا صبح فک بزن

Friday, October 22, 2010

شیک شیک با تب و تاب

جو میگیره منو چون بالا ابرهام
ترس ندارم با اینکه این بالا تنهام
صبح بخیر تهران من عاشق توام
فروکن توتن ات هرچی لاشخوره دورام

Saturday, October 16, 2010

عاشق همه ی شروع های تازه ام
تازه میفهمم که لیاقت ام بیشتر بوده
چند سالی طول خواهد کشید تا درک کنم که دیگه واقعا قرار نیست بچه هامو تو سنگ چشمه با تو بزرگ کنم
از بس که ماهی تو
بهترین دوستمی تو
چرا مادر و پدر من انقدر ماه اند؟ یعنی من هم روزی مثل مادرم میتونم برای بچه هام مادری کنم؟ 8 تا بچه :دی قد و نیم قد :دی
صبح بخیر تهران
من عاشق توام
.
تو همه ی "اولین" های من بودی
چه اولین های شیرینی

Friday, October 15, 2010

ببر مازندران

هر اتفاقی هم که بیفته
هر چی هم که بگی
هر دعوایی هم که بشه
آخر روز
وقتی همه چیز از ذهنم پاک میشه
تو هنوزم همون ببر مازندران منی
همیشه
چند روز پیش، دم چهار راه خونمون، بدون توجه به چراغ همینطوری پیچیدم بالا و یه ماشین با سرعت از یک سانتیم پبچید، اگر بهم میخورد میخوردم به خط بغلی ها و کلا افتضاحی به بار میومد، خیلی خدا رحم کرد، در ادامه ی همون روز باز یه چراغی رو رد کردم که باعث شد 20تومان جریمه شم، البته همش غیر عمد بود! اگر بابام بفهمه انقدر نزدیک به خطر رانندگی میکنم دیگه کنارم سوار ماشین نمیشه!
امن ترین حالت در رانندگی در ایران تو ترافیک است
این روزها
زندگی میاد
زندگی می ره
شده تاب بازی
مثل وقتی که می گن
"نفسی میاد و میره"
تو من هم
هر از گاهی
زندگی
میاد
و
میره
انقدر تو اس ام اس جا کمه و هی فاصله ها رو نمی زارم و همه کلمات رو به هم می چسبونم که تو جزوه نوشتن سر کلاسم هم داره تاثیر میزاره، و همینطور تو تایپ کردنم
هنوز 4 ماه فرصت هست، می تونم خودم رو به ارشد برسونم اگه بخوام، ولی خداوکیلی نمی خوام دیگه اینجا درس بخونم، برام زجر آوره، اگه تو بری هیچ راهی برام نمی مونه جز اینکه منم برم، تک تک سنگ فرش های این تهران که دیگه واسم شده نیو یورک خاطره است. شاید خاطره هایی که روزی دیگه نخوام به یاد بیارم، واسه همین فورس ماژور می شم که برم. اگرم نری باز باس بریم، با هم بریم، اینجا آینده ای منتظرمون نیست، در هر حال جز رفتن راهی نیست، حتی واسه منی که از جنگیدن بدش میاد هم قابل تصور است که گاهی بجنگم
تا وقتی که دلم رضا نده به کاری
اون کار رو انجام نمیدم
حتی اگر عقلم فریاد بزنه
این فرق من با همه ی شماست

همدلی اسفناک!

این که انسان قرن ۱۴ هجری بتواند متن متعلق به قرن ۸ هجری را کاملاً درک کند و با آن همدلی کند، نمی‌تواند تماماً حسن باشد. بعضی افراد از منظر نقد فرهنگی، اقبال نسبت به حافظ را شاخص توسعه‌نیافتگی می‌دانند. عصر حافظ از لحاظ فرهنگی زمانه‌ی مناسبی نبوده است و حافظ ناچار بوده با زبان ابهام سخن بگوید. اگر امروز ما به آن زبان نیازمندیم، نباید جشن بگیریم!
اردشیر منصوری، محقق و استاد دانشگاه، در نشست «حافظ و زمانه‌ی ما»

از شیطان پوزش می‌طلبیم٬ نباید فراموش کنیم که ما فقط یک طرف داستان را شنیده‌ایم؛چون تمام کتابها را خدایان نوشته اند.

ساموئل باتلرا