Sunday, December 24, 2006

Thursday, December 21, 2006

هندونه ...انار...آجیل...دوست...فامیل...خنده

به نظر من شب یلدا قشنگترین و رومانتیک ترین شب سال است :) کلی مهمان داشتیم. خوب بود...خوب بود چون تنها نبودیم وگرنه ایده ی من از شب یلدا متفاوت است...یعنی خوب بود ولی اولا من کار داشتم ثانیا برای من سرگرم کننده ای نبود
so it wasn't really as amusing as i would like my shabe Yalda to be
من همیشه فکر می کنم که یکی از مهمترین و زیباترین اتفاق های زندگیم شب یلدایی خواهد افتاد
I'll be waiting for it paciently
جواب کنکور آزمایشیم اومد، خیلی بالاتر از انتظارم بود :دی
بد جنسی است ولی حقیقت است: امتحاناتی مثل کنکور که فقط باید "بهتر از بقیه بدی" خیلی خوب چون کافیست کمی بهتر از بقیه بدی یا "بقیه بد بدن" :دی قرار نیست واقعا ما خوب بدیم
that makes the job easy ...
کنکور خیلی باحاله، ازش خوشم میاد، واسه منی که باید 4 سال 1 سال کنم
comme toujours
،چالنج باحالیه... البته کمی سخت ولی...حالم میاره
البته این سیستم کنکور واسه منی که ایران نبودم و حالا برگشتم و می خوام یه یونی خوب برم خیلی خوبست ... امسال یک دفعه میتونم خودم و مطرح کنم و برگردم نوک جدول

فردا کنکور آزمایشی قام چی دارم، زیاد مهم نیست، بیشتر واسه تمرین است ولی مطمئنم که دو رقمی میارم.

چو فردا بر آید آفتاب
من و گرز و میدان افراسیاب

Monday, December 18, 2006

Life is too short for the wrong job



An advertisement for a job recruiting company in Berlin, Germany. Depicting people working in the vending machines, ATMs, it delivers the message that 'Life is too short for the wrong job'.

Saturday, December 16, 2006

a perfect way, to start a day

پنجشنبه، صبح، ساعت 6:15، تو ماشین، قطره های بارون رو شیشه، تو اتوبان، رادیو روشن، میخوند

هر چی آرزوی خوبه، مال تو
هرچی که خاطره داري، مال من

اون روزای عاشقونه، مال تو
اين شبای بيقراری، مال من

Monday, December 11, 2006

j'aime bien le foot

من عموما سال های دبستانم را فوتبال بازی می کردم، راهنمایی و دبیرستان به صورت حرفه ای به بسکتبال روی آوردم . البته تجربیات دوران دبستانم باعث این انتخاب شد که البته در مدرسه ی راهنماییم هم فقط بسکتبال یا والیبال می تونستم انتخاب کنم (بنده ارادت خاصی به والیبال دارم که به صورت حرفه ای و زیبا در دبیرستان باهاش بودم ، کلا طرفدار زیاد داره در نتیجه ناخودآگاه زیاد بازی می کنه آدم)...خلاصه من خیلی نگران بودم که نکنه استعدادم را در فوتبال از دست داده باشم آخه معلم ورزشم تو استرالیا، تو مدرسه، همیشه بهم متذکر می شد که در فوتبال استعداد خاصی دارم ولی من هیچ وقت تعریفاتش را جدی نگرفتم . چند ماه پیش به این فکر افتادم که بجای بسکت فوتبال را دنبال کنم، یکی از بزرگترین دلایلش اینه که با دست بازی نمی کنی چون من خیلی دستهام برام مهمِ و بدترین اتفاق اینه که دستم چیزیش شه، البته تا حالا اتفاقی نیفتاده و امیدوارم که هیچ وقت نیفته ولی ریسکِ از یک طرف هم بازی بسکت خیلی سریعتر از فوتبالِ، فوتبال به نظر من نسبت به بسکت خیلی طولانی و آروم پیش میره، اکشنش کم است... امروز با کلی از بچه ها رفتیم باشگاه و فوتسال و بسکت بازی کردیم، با اینکه بیشتر از یک سال و نیم است که جز پیاده روی های کوتاه و یکی دو دست بسکتِ بی حال کاری نکرده بودم و بدنم خشک بود، خیلی خوب بازی کردم و کلی باز تحسین شنیدم که البته همچنان جدی گرفته نمی شه...البته تحویل نگرفتن تعریفات بخاطر این است که لیاقتشو ندارم و همه مثل هم بازی می کنیم...خلاصه بین بسکت و فوتبال موندم و برام هم خیلی مهمِ است که حتما ورزش خاصی را به صورت حرفه ای دنبال کنم...به خاطر ورزش نکردن هم چند کیلو اضافه شدم که البته زیاد آزارم نمیده چون میدونم به همون راحتی که اومده میره
...باز هم انتخاب

Thursday, December 07, 2006

Run...Don't walk

دیروز اطاقم و جمع کردم. از وقتی اومده بودم ایران جمع نکرده بودم، خیلی از وسایلام همچنان در کارتونه.
تصمیم گرفتم که به گفته ی دکتر فرهنگ گوش کنم و یک حیطه ی مطالعه قرار بدم، یعنی جایی که توش هیچ کاری جز درس خواندن انجام ندم، یعنی نمی تونی در عین درس خوندن بخوری، اگه میخوای بخوری باید از پای میز بلند شی، همچنین آب نوشیدن، همچنین فکر کردن، همچنین خمیازه کشیدن، همچنین سر خاروندن...واسه همش باید از پای میزت بلند شی. دکتر فرهنگ گفتش که اینطوری تمرکزمون در اون موضع مکانی خیلی میره بالا، البته گفت 20 روز طول میکشه...فعلا زمان مطالعه ام را خیلی آورده پایین ولی از ایده اش خیلی خوشم اومد و برای سالهای آتی هم عادت خوبی میشه!...حتما بعدا در موردش مینویسم که ببینید کار میکنه یا نه!
فردا دومین کنکور آزمایشی سنجش رو دارم... و همچنین قلمچی ولی سنجش رو جدی تر گرفتم،قرار شد ساعت 6 صبح برم قلمچی ابراز وجود کنم و 7 برم سر سنجش... هر چی به امتحان نزدیک تر میشه رله تر میشم! ... امیدوارم سر کنکور هم همینطور باشم.
قرار بود بعد از سنجش با بچه ها بریم رستوران، نکه جمعه است و ما هم خیلی تو این چند هفته زحمت کشیدیم...هی هی هی... بد نیست یه صفایی بکنیم :)...ولی بخاطر مهمونی ما به هم خورد :(...باید بیام خونه. آخه همه ی جوون های فامیل و عروس ها دعوت اند، یه نموره بی ادبی و بی فرهنگی اگه نباشم. حالا ماه دیگه...
برای پنجمین بار در عمر بلاگ نویسیم تصمیم گرفتم که بلاگم و بیشتر آپ کنم.
هر پنجشنبه از این به بعد میخوام در مورد یکی از اتفاقات جالب هفته ام بنویسم...انشاالله.
داشتم داستان بر دار شدن حسنک وزیر رو میخوندم...تاسف خوردم...
الان میرم جغرافی بخونم. جدیدا به جغرافی خیلی علاقه مند شدم، به صورت حرفه ای تحصیل کردنش خیلی واسم جالب! البته همچنان کفه ی حقوق/ اقتصاد سنگین تر.
تو پست بعدی در مورد جواب کنکورم می نویسم