Tuesday, February 21, 2006

خورشید خانم
×
امروز بالاخره آفتاب در آمد و دل ما باز شد، داشتم دیگه خسته می شدم از این همه ابر
هوا دیگه محشر اینجا
×
داشتم میرفتم کتابخونه که وسط راه توسط چند تا مغازه ی دست فروش جذب شدم
همیشه از اونجا رد میشم ولی هیچ وقت به قصد خرید نگاه نمی کردم
امروز بخاطره سر خوشی بیش از حد و آفتاب و پول بیش از حد
یه چیزی خریدم که الان حسابی نادم ام، یه چیزی که اصلا به دردم نمی خوره با غیمت قابل
توجهی
خلاصه امروز کلی رو مسائل مالیم فکر کردم و ...