Saturday, August 08, 2009

بالاخره کتاب "سر گشته ی راه حق" که منصور بهم هدیه داده بود تموم شد
خیلی وقت بود که شروع کرده بودم ولی نمی دونم چرا اینقدر آروم پیش می رفت
کتاب جالبیه ولی فک می کنم که برای درک بیشترش باید با خود منصور صحبت کنم تا بیشتر توضیح بده
حمید قبل از من اونو خوند و گفت که خوبه
من که خوندم خوشم اومد ولی نه اونقدرا

الان دارم به صورت جدی کتاب یونگ رو می خونم
انسان و سمبول هایش
تا آخر هفته تموم می شه و یه سر باس برم پیش سهراب تا در موردش مفصل صحبت کنیم
این کتاب رو به همه پیشنهاد میدم که بخونن
البته اگه یونگی هستید، مثل من
اگه فرویدی هستید نه
عاشق خیاطی شدم
خیلی خوبه
...
کار امروز=دامن چهار پیلی
رنگ اصلی مشکی همراه با پیلی های زرد مات پررنگ
وقتی رابطه ی خود آگاه و نا خود آگاهم کم می شه نمی تونم بنویسم اینجا
اینجا تقریبا همه اش در دست نا خود آگاهمه
و وقتی که باهام قهره دیگه قهره دیگه
دست من که نیست
و زمین، این زن زیبای بی حیا، مرا در بند کشیده!
می توانم آزاد شوم ولی نمی خواهم!
هر دفعه شهوت یک بوسه ی دیگر مرا مست می کند!
گهگاه صبح که در کنارش بیدار می شوم می خواهم که فرار کنم! آرام از تخت بیایم بیرون تا بیدارش نکنم تا دوباره دستش را بر بدنم بگذارد و گرمایش نگذارد که پوتین هایم را به بغل گیرم و از در به بیرون پرم!
بابت هر عشق بازی یک پر از بال هایم را می دهم! دارند تنک می شوند!
و من نگران از خودم زمین را سخت تر در آغوش می فشارم!
کاش از اول آسمان را انتخاب می کردم و کاش زمین را برای آخرین بار با لذت نگاه می کردم!