Monday, October 06, 2008

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست


دارم به یک ثبات می رسم! احساس آرامش می کنم و خیلی از مسایل تو زندگیم دارن حل می شن ... ذهنم داره وارد مرحله ی بعدی میشه! داره یاد می گیره که چه طوری گره ها رو باز کنه! احساس راحتی می کنم! واسه خودم دارم تئوریسینی می شم! همه چیز برام روشن تره! افکار و اعتقاداتم برام روشن تر شدن ... اعتماد به نفسم بیشتر شده! ترسم کمتر شده! جرات هر ریسکی رو دارم ... بیشتر به خودم اجازه ی خطا می دم! اجازه ی لغزش دارم! آخرین باری که خجالت کشیدم اصلا یادم نمی آد! ... تو اتاقم همونقدر راحتم که تو خیابون ... خیلی راحت تر با دیگران حرف می زنم ... کمتر بهم بر می خوره کارای دیگران ... کلا انتظارم خیلی از دیگران کمتر شده ... زندگی ساده است ... زندگی در بن خیلی ساده است ... مه آلود بودن راهه که باعث میشه فکر کنیم پیچیده است ... من دارم راه درستی رو می رم که اگه همینطوری ادامه بدم انشا الله تا میانسالی به جایی که باید، میرسم ...