Saturday, May 15, 2010

یه فیلم دیدم به نام "نوستالژیا" خیلی حوصله ام رو سر برد
روش نوشته بود از قول روزنامه ی نیو یورک که نزدیک ترین حدی است که تا حال یک فیلم به شعر نزدیک شده است.
من از اون آدمام که به تعطیلات و تو خونه موندن عادت ندارن. مودم می ریزه به هم وقتی خونم. چرا وقتی 17-18 تا آدم خل و چل میان ایران ما باس کلاسامون تعطیل شه آخه!!!!
دو روز پشت هم رفتم نمایشگاه کتاب
کتاب هایی که می خواستم رو گرفتم
خیلی شلوغ بود
کارت دانشجویی شون خوب بود وفقط بعضی وقتا نمیخوند کارت خونشون
-
امروز بابام یه کارت جدید برام آورد که اونم 40 تومان توش داره و از همه جا می شه باهاش کتاب خرید
چه عالی
امروز فکر کردم که 1 خردادست
رفتم دندون پزشکم و نبود و همه ی کتاب های کتاب خونه رو هم که تا 1 ام باس پس می دادم نیمچه خوانده پس دادم
ظهر فهمیدم که یه هفته جلو هستم
قسمت بدش اینه که بازم هفته ی دیگه باس تا دندون پزشکم برم
فردا می رم مو هامو کوتاه کنم
تا کمرم رسیده و زیباست
ولی ازین که هر روز باید برم حموم خسته شدم
نه وقتشو دارم نه حوصله شو
دوست دارم شبام آفتابی باشه
مرداد هام برفی باشه
دوست دارم درس بخونم
دوست دارم دو سال دیگه ایران نباشم
دوست دارم بیشتر خودم باشم