از کلاس اقتصاد آمدم بیرون و رفتم کتاب "انسان شناسی حقوقی "را گرفتم. در حالی که به ماشین زانتیا ی دکتر سیفی- استاد مدنی 1 ام- فکر میکردم و اینکه چرا اکثر اساتیدمان ماشین نقرهای رنگ سوار میشن، یه توله سگ تازه به دنیا آمده دیدم جلوی دانشکده!! داشت خودش و لیس میزد ... خیلی لاغربا موهای سیاه و کم پشت در حالی که پوست صورتی نازش را میشد دید ... در آن حال متوجه اتفاق افتادن حالت "عشق در یک نگاه" شدم ... میخواستم پوزهاش را بوس کنم
دلم براش خیلی سوخت چون من نمیتونستم اونجا وایستم و از حقوقش دفاع کنم چون شدیدا عجله داشتم و با سیستم رفتاری افتضاح ایرانیها با حیوانات هم دیگه همه آشناییم؛ بنداز تو گونی و ... بقیش را حتی نمیتونم بگم، تو ایران جون آدم ها مجانی است دیگه چه برسد به جون یه سگ کوچولو
اگه تنها زندگی میکردم حتما با خودم میآوردم خونه. تو خونه همینجوری با من و حیواناتم مشکل دارن، طوطیهامو که انداختن بیرون ... دارن خودمم میندازن بیرون ... اگه میفهمیدن به سگ هم دست زدم با یه تریلی خاک، آب میکشیدنم
بعد از ظهر که رفتم دانشکده اونجا نبود، ناراحت شدم
تا امروز گربه بازی میکردیم بعد از کلاس، حالا حق انتخاب هم پیدا کرده بودیم ...
سگ سالم و خوشحالی به نظر میرسید
2 comments:
it would have been better if you could see the beauty in a man
i do see the beauty in humans ... that's why i'm still living in a city
Post a Comment