Monday, March 22, 2010

ازینکه چیزایی که یهو به ذهنم می رسه واقعا "میشه" متعجبم
-
سه تایی رفتیم پارک ملت و تا وقتی که برسیم اونجا اصلا یادم نبود که ممکنه اونجاها باشه و وقتی قدم می زدیم توش فقط خدا خدا می کردم که نباشه
در هر صورت کلی گشتیم و بعد از 3 ساعت که خواستیم به طرف ماشین بریم کنار پارک دیدمش که داشت می رفت پایین و همون تی شرت صورتی و ژاکت مشکیشو پوشیده بود
خوشال شدم که ما رو کنارش ندید و کسی هم متوجه وجودش نشد
باس پارک پلکیدنم رو عوض کنم
-
تعطیلات خوبی از آب در اومدن برخلاف تصوری که داشتم
برای اولین بار امروز صدای طاووس رو شنیدم و برام خیلی جذاب و عجیب بود
یه چیزایی شبیه میو میو گربه بود ولی جیغ تر
طاووس واقعا زیباست مخصوصا وقتی دمش رو باز می کنه و واسه جلب توجه می لرزونه