من نیز مانند تو فیلم نامه می نویسم
در خیال پرسه می زنم، از هرچه یاد گرفته ام گلچین می کنم
گاه شعری کوتاه می گویم
گاه در دیالوگی
حوا به آدم سیب می دهد
گاه کبوتری پر می کشد و گاه پری بر بالین می افتد
برخلاف تو
من پایان فیلم نامه را نمی دانم
بازیگران من مانند بازیگران تو نیازی به حس گرفتن ندارند
بازیگران من سرشار از حس و شور و نا امیدی و امید اند
کمی گنگ
کمی منگ
آن ها چشم دوخته به فیلم نامه نویس و کارگردان اند
آن ها در شوق سینما و شهرت نیستند
در شوق قدم زدن در پارک
در شوق بوسیدن معشوق
در شوق بیدار شدن گرفتن لیوان چای داغ از مهر اند
آن ها در اوج فردا نیستند
در حسرت آینده اند
بازیگران من عکس امضا نمی کنند
درخواست عفو و برگه ی بازپرسی
این ها روزهایشان بسیار طولانی تر از روز های بازیگران تواند
هرشب انتظار
شمردن روزها
بازیگران من بخت برگشته اند و سنگ تر از سنگ صبورند
برای آن ها پنجره ی باز آرزوست
دیدار یک تابلو نقاشی زیباست
کارگردان قاضی و صحنه ی فیلم دادگاه ست
"همه حواساتون جمع باشه! این صحنه رو یه بار بیشتر نمیتونیم بریم" -آه
کاش من نیز برای دوربین تمرین می کردم
نه زندگی واقعی یک انسان
تو هم مثل حقوق دانان مجبوری برای تن بی سر، کلاه بدوزی
دور صحنه ی تصادف با هم چرخ می زنیم
همه ابعاد را می نگریم
بهترین را انتخاب می کنیم
من برای دادگاه
تو برای دوربین
کاش من نیز روحم به آزادی روح تو بود
خار ها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خشی خشی به گوش می رسد:
برگ های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد
- قیصر
No comments:
Post a Comment