Wednesday, June 25, 2008

This town is not big enough for both of us!



when I walk up to fac. at about one a o'clock in the middle of the day I feel as if I'm in a western movie...sweating and fighting for my life!

Saturday, June 14, 2008

Nights are long


دیشب مثل شب هایی که امتحان ریاضی یا جبر داشتم، از همون شبایی که تمام طولشو تو خواب مسائل جبری حل می کردم و به آخر صفحه آچهار که می رسیدم میدیدم که ایکس و ایگرگ تو آزمایش معادله جواب نمی ده و همشو باید دوباره بنویسم، داشتم همش تمام مواد قانونی رو تند تند میخوندم و تمامش با هم تناقض داشتد و دو ساعت طول کشید تا بتونم دوباره به افکارم نظم بدم و متوجه شم که همش یه خواب بوده! صبح تا سر جلسه احساس می کردم که داغونم... و تعطیل!

دیشب همش به یکی از دوستام داشتم می گفتم که شب حتما خوب بخوابه ولی خودم سه ساعت بیشتر نخوابیدم، خواب که نه ... همشو تو خواب و بیداری بودم ... و تا همین الانش ذهنم هنوز قاطی پاطی... صبح حالم افتضاح بود

کلی دوغ و ماست خورده بودم سر شام ولی نمیدونم چرا خوابم پرید...

Wednesday, June 11, 2008

we ARE insects!




A human being should be able to change a diaper, plan an invasion, butcher a hog, conn a ship, design a building, write a sonnet, balance accounts, build a wall, set a bone, comfort the dying, take orders, give orders, cooperate, act alone, solve equations, analyze a new problem, pitch manure, program a computer, cook a tasty meal, fight efficiently, die gallantly.
Specialization is for insects.

- Robert A. Heinlein, "Lazarus Long"

Sunday, June 08, 2008

باز باران با ترانه

I can't open Blogspot from home to update, so I have to change my place. I've already changed my blog two times and the new one would be my forth blog!
I really like here and I prefer not to change my place anymore! Unlike what we think that the old blog would still be there, it won’t be! I’ll never pass here again and I’ll gradually forget all the emotions I’ve expressed here!

I really loved Sofiax!

Beside my own problems in updating from home, my readers can't put comments either!
I might move to Blogfa!
I might not even tell anyone where I’ll go so I could write whatever I like regardless to what kind of information I’m giving out!

Hala ta akhare emtehana tasmim khaham gereft!

Tuesday, May 27, 2008

شب های تابستون خیلی سخت می گذره
واسه کسایی که دوست دارن دو تا لحاف سنگین رو خودشون بکشند

Wednesday, May 07, 2008

اسماعیل یوردشاهیان


روزی پنجره را خواهی گشود
خواهی دید
تن خیسم را در هوا


Monday, May 05, 2008

در این لحظه دوست دارم که برگردم عقب و دوباره بزرگ شم...نه...دوباره "تربیت" شم


به نظرم این عکس تو یونان گرفته شده و پشت من هم اقیانوس است
...
معروفم به اینکه هیچ وقت تو کالسکه نمی موندم
هنوز هم یه جا نمی تونم بند شم :)
...
من شدم رودخونه، دلم یه مرداب

his right head's left eye is always looking into the left head's righ eye!


عکس ِ این لاک پشت ِ دو سر را در یک موزه ی حیات وحش در ژنو گرفتم
زنده است و خیلی هم فعال

A kiss and a Prince


این عکس مال حدوداً سه سال پیش است، بچه غورباقه ام در حال پا درآوردن!
در دست من است،
خیلی موجودات نازی هستند ... خیلی هم لطیف...
تا قبل از داشتن این ها احساسم نسبت به غورباقه ها متفاوت بود

Saturday, May 03, 2008

I'm tough & strong! I've came to win...



تاریخ هرگز بدون حضور من ورق نمی خورد

اینجا هم که شده خرابات تراوشات ذهن معیوب مغشوش من


بین من و تو فاصله غوغا میکنه....



تو منو گذاشتی رفتی
توی روزگار وحشی


...فکر میکنی به من تو ایران چی میگذره؟
به خدا اگه فرار کنم از مرز حق دارم!
پس تو چی شدی؟
...من دیگه دارم میرم...

من دیگه دارم میمیرم