چراغ رو روشن کن
میخوام بزنم تو چشات زل
ببینی که شادم
با اینکه فقط یه سایه م
یه روز میفتم تو آینه و صاف می شم
اون وخ میفتم جلوتر از ساعت
چون من افتادم دوباره رو قلتک
می خوام خودمون باشیم بدونه یه بر چسب
نترسیم از آدمای گم شده تو کار و کسب
من آزادم و نمیفروشمش به چس مثقال کلاس و پرستیژ
هرکار بخوام می کنم، دارم کلی آرزوهای قاراشمیش
زندگی کوتاهه
بگرد دنبال یه دنیایه تازه
وگرنه می پوسی مثل اون آدم تو آب پونک
بقیه هم می کنن ازت تغذیه
نمی دونن ولی واقعیت اینه که همه زندگیشون مثله یه کانیباله
نگاتون می کنم و می شم امیدوار
که نیستم فقط من لای جرز این دیوار
حیف که هیچی ندارم بزنم برم فضا
وگرنه دستتو می گرفتم و بیشتر می گفتم حرفای کذا
حوصله م سر رفته و دیگه شدم خسته
ولم کن بز برم تو حالته خلسه
Sunday, August 09, 2009
Saturday, August 08, 2009
بالاخره کتاب "سر گشته ی راه حق" که منصور بهم هدیه داده بود تموم شد
خیلی وقت بود که شروع کرده بودم ولی نمی دونم چرا اینقدر آروم پیش می رفت
کتاب جالبیه ولی فک می کنم که برای درک بیشترش باید با خود منصور صحبت کنم تا بیشتر توضیح بده
حمید قبل از من اونو خوند و گفت که خوبه
من که خوندم خوشم اومد ولی نه اونقدرا
الان دارم به صورت جدی کتاب یونگ رو می خونم
انسان و سمبول هایش
تا آخر هفته تموم می شه و یه سر باس برم پیش سهراب تا در موردش مفصل صحبت کنیم
این کتاب رو به همه پیشنهاد میدم که بخونن
البته اگه یونگی هستید، مثل من
اگه فرویدی هستید نه
خیلی وقت بود که شروع کرده بودم ولی نمی دونم چرا اینقدر آروم پیش می رفت
کتاب جالبیه ولی فک می کنم که برای درک بیشترش باید با خود منصور صحبت کنم تا بیشتر توضیح بده
حمید قبل از من اونو خوند و گفت که خوبه
من که خوندم خوشم اومد ولی نه اونقدرا
الان دارم به صورت جدی کتاب یونگ رو می خونم
انسان و سمبول هایش
تا آخر هفته تموم می شه و یه سر باس برم پیش سهراب تا در موردش مفصل صحبت کنیم
این کتاب رو به همه پیشنهاد میدم که بخونن
البته اگه یونگی هستید، مثل من
اگه فرویدی هستید نه
و زمین، این زن زیبای بی حیا، مرا در بند کشیده!
می توانم آزاد شوم ولی نمی خواهم!
هر دفعه شهوت یک بوسه ی دیگر مرا مست می کند!
گهگاه صبح که در کنارش بیدار می شوم می خواهم که فرار کنم! آرام از تخت بیایم بیرون تا بیدارش نکنم تا دوباره دستش را بر بدنم بگذارد و گرمایش نگذارد که پوتین هایم را به بغل گیرم و از در به بیرون پرم!
بابت هر عشق بازی یک پر از بال هایم را می دهم! دارند تنک می شوند!
و من نگران از خودم زمین را سخت تر در آغوش می فشارم!
کاش از اول آسمان را انتخاب می کردم و کاش زمین را برای آخرین بار با لذت نگاه می کردم!
می توانم آزاد شوم ولی نمی خواهم!
هر دفعه شهوت یک بوسه ی دیگر مرا مست می کند!
گهگاه صبح که در کنارش بیدار می شوم می خواهم که فرار کنم! آرام از تخت بیایم بیرون تا بیدارش نکنم تا دوباره دستش را بر بدنم بگذارد و گرمایش نگذارد که پوتین هایم را به بغل گیرم و از در به بیرون پرم!
بابت هر عشق بازی یک پر از بال هایم را می دهم! دارند تنک می شوند!
و من نگران از خودم زمین را سخت تر در آغوش می فشارم!
کاش از اول آسمان را انتخاب می کردم و کاش زمین را برای آخرین بار با لذت نگاه می کردم!
Friday, August 07, 2009
Tuesday, August 04, 2009
غایبان بزرگ تنفیذ: هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سید حسن خمینی - هیچکس از خانوادهی امام هم در این مراسم حضور نداشت. - هیچیک از نمایندگان اقلیت مجلس نیز در این مراسم دیده نشدند - اعضای سرشناس مجلس خبرگان که ظاهرا در جلسه تنفیذ حاضر نبودند: ابراهیم امینی، جوادی آملی، واعظ طبسی، رضا استادی، هاشمزاده هریسی، حسن روحانی، دری نجفآبادی، دستغیب، علی رازینی، طاهری خرمآبادی - چهرههای سیاسی و اجتماعی که در تصاویر صداوسیما دیده نشدند: عارف، مسجدجامعی، باهنر، احمد توکلی، افروغ، علی مطهری، صفار هرندی، پورمحمدی - آنها که میتوانستند نروند و رفتند: هاشمی شاهرودی، علی لاریجانی، محسن رضایی، عبدالله جاسبی، دانش جعفری، نهاوندیان (اتاق بازرگانی) - از جمله شخصیتهای لشکری و کشوری حاضر در مراسم تنفیذ: افشین قطبی، واحدی (مجری صبح بخیر ایران)، احمد نجفی (بازیگر)، محمد مایلی کهن، حسین رضازاده
Wednesday, July 22, 2009
Tuesday, July 21, 2009
ما نمی ترسیم از کسی جز خدا
هر دفعه جز نماز جمعه ی این هفته منم رفتم بیرون ولی "خیلی" محتاط
با این همه نسبت به این دفعه احساس خوبی ندارم
خیلی "جدی" می رم این دفعه تو مرداد
راضیم به اینکه تیر بخورم یا شلنگ
فقط لطفا خدا نگیرنم
با بازنشته ی ارتش که طرفدار ماست مشورت کردم سر گاز های اشک آور که چیکار کنم علیه اش
ای خدا
کمکمون کن
من نمی خوام بچه هام تو این نظام کثیف به دنیا بیان و بزرگ شن
ما به مبارزمون ادامه می دیم
ما نمی ترسیم از کسی جز خدا
خدایا ... هدایتمون کن
با این همه نسبت به این دفعه احساس خوبی ندارم
خیلی "جدی" می رم این دفعه تو مرداد
راضیم به اینکه تیر بخورم یا شلنگ
فقط لطفا خدا نگیرنم
با بازنشته ی ارتش که طرفدار ماست مشورت کردم سر گاز های اشک آور که چیکار کنم علیه اش
ای خدا
کمکمون کن
من نمی خوام بچه هام تو این نظام کثیف به دنیا بیان و بزرگ شن
ما به مبارزمون ادامه می دیم
ما نمی ترسیم از کسی جز خدا
خدایا ... هدایتمون کن
Thursday, July 16, 2009
Sunday, July 12, 2009
میخام برم زیر تختم بخوابم
میخام کرم شم
میخام نا مرئی شم
میخام تو یه درخت جذب شم و توش فرو برم و گم شم
میخام مجسمه شم، یه مجسمه سنگی
میخام بخار شم برم همراه باد
میخام یه گلوله شم و قلبتو بشکافم
میخام مثل پفک پوک شم
میخام هر قطره که از دوش میریزه روم یه ذره ازم رو با خودش ببره تو چاه آب
میخوام مثل عقل از سرت بپرم
میخام من نباشم
میخام هیشکی نباشه
میخام فقط شکوفه های صورتی باشن
که از درخت میریزن
میخام کرم شم
میخام نا مرئی شم
میخام تو یه درخت جذب شم و توش فرو برم و گم شم
میخام مجسمه شم، یه مجسمه سنگی
میخام بخار شم برم همراه باد
میخام یه گلوله شم و قلبتو بشکافم
میخام مثل پفک پوک شم
میخام هر قطره که از دوش میریزه روم یه ذره ازم رو با خودش ببره تو چاه آب
میخوام مثل عقل از سرت بپرم
میخام من نباشم
میخام هیشکی نباشه
میخام فقط شکوفه های صورتی باشن
که از درخت میریزن
Saturday, July 11, 2009
Friday, July 10, 2009
Thursday, July 09, 2009
Monday, July 06, 2009
سبز: من به خدا پناه می برم
زرد: چند دفعه؟ هیچ نمی گین خدا از دست شما کجا پناه ببره؟
سبز: من دخالت نمی کنم. اصلا این جنگ و جدل به ما چه؟
زرد: خیلی هم مربوطه. بعدش نوبت ماست
سبز: هرچه هست مشیت است. دست او بالای همه ی دست هاست
زرد: بس کنید این حرف های زنگ زده روسبز: شما به من توهین کردید!
زرد: به زنگ زدگی شما!
بهرام بیضایی
چهار صندوق
زرد: چند دفعه؟ هیچ نمی گین خدا از دست شما کجا پناه ببره؟
سبز: من دخالت نمی کنم. اصلا این جنگ و جدل به ما چه؟
زرد: خیلی هم مربوطه. بعدش نوبت ماست
سبز: هرچه هست مشیت است. دست او بالای همه ی دست هاست
زرد: بس کنید این حرف های زنگ زده روسبز: شما به من توهین کردید!
زرد: به زنگ زدگی شما!
بهرام بیضایی
چهار صندوق
Saturday, July 04, 2009
Thursday, July 02, 2009
Wednesday, July 01, 2009
Thursday, May 28, 2009
Wednesday, May 27, 2009
Monday, May 25, 2009
JJ
Sobh Lokht mano to Kenare Saahel
Shab Shik Bara Operaye Wagner
Bepparim bala
Tooye in Sen Behtarin Jaha eshgh Kardim Maha
OON Bala ba ye Ghaliche
Daad Zadim Zamin Saafe Galile
ساعت 9
باور کن
زندگی همین امروزه
لحظه ای که تکرار نمیشه
فرصتی که هیچ وقت نداشتی
شاید
تنها شانس تو
همین امروزه
زندگی همین امروزه
لحظه ای که تکرار نمیشه
فرصتی که هیچ وقت نداشتی
شاید
تنها شانس تو
همین امروزه
Friday, May 15, 2009
Bargh mizanim Chon Almaasim
Hamoon joori ke mikham Boodamo Hastam
Paride Yekam Range Soorato Dastam
Chon mese Hamishe roo Doodamo Mastam
Engar donya male mane Ey vaay Engar Male mane
Engar donya male mane Ey vaay Engar Male mane
Donya Mane Divoonaro Avord too In Divoone Khoone
Har kiam didam Mese khodam Divoone Boode
Biroone khoone nemire mimoone midoone khoobe
Botryaa Vaa Mishan Alaki Doone Doone
برخورد با سکس یکی از ظریف ترین مشکلات داستان است، این مساله در کنار سیاست، شاید دشوارترین مسایل برای نویسنده باشند. از آنجا که در این دو مساله نویسنده و خواننده هر دو بار سنگینس از تعصب و اعتقادات ریشه دار را وارد روایت می کنند، مشکل می توان وانمود کرد که ما خیلی طبیعی و فاقد پیش داوری هستیم، مشکل می توان مضامینی در مورد این دو مساله "ابداع" کرد و به آن ها نوعی استقلال داد.
ماریو بارگاس یوسا
از کتاب "عیش مدام"
فلوبر و مادام بوواری
ترجمه ی عبدالله کوثری
ماریو بارگاس یوسا
از کتاب "عیش مدام"
فلوبر و مادام بوواری
ترجمه ی عبدالله کوثری
Thursday, April 30, 2009
Tuesday, April 28, 2009
Sunday, April 26, 2009
ساعت 1:05 صبح پشه ه داشت منو میکرد
با اینکه 5 تا پشه کشته بودم تا اون موقع ولی این یکی رو هر چی کردم نتونستم ببینم، فقط صداش میومد
تو تخت به خودم گفتم
"می شه پاشی این پشه رو بکشی؟"
نصفه شبی کلی با واج آراییم حال کردم!
ظهرشم رو مبل این اومد:
نرو از پیشم
می خوام تو بقلت پیر بشم
... شاید بتونم متن های رپ ام رو بفروشم :P
با اینکه 5 تا پشه کشته بودم تا اون موقع ولی این یکی رو هر چی کردم نتونستم ببینم، فقط صداش میومد
تو تخت به خودم گفتم
"می شه پاشی این پشه رو بکشی؟"
نصفه شبی کلی با واج آراییم حال کردم!
ظهرشم رو مبل این اومد:
نرو از پیشم
می خوام تو بقلت پیر بشم
... شاید بتونم متن های رپ ام رو بفروشم :P
Saturday, April 25, 2009
Tuesday, April 21, 2009
اولین باری که عاشقت شدم یادته؟ من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم. من قول دادم که هیچ وقت سیب نخورم و توام قول دادی که دور خودت پیله نبندی . اما ... من فقط یه گاز از سیب زدم و توام از غصه دور خودت پیله بستی . حالا دومین باره که عاشقت شدم اما من هنوز یه کرم سیبم با یه سیب که دیگه جایی واسه خوردنش نمونده. اما تو یه پروانه خوشگلی . از هر چی سیبه متنفرم
یه پی ام رو یاهو
یه پی ام رو یاهو
Tuesday, April 14, 2009
Thursday, April 09, 2009
Saturday, April 04, 2009
Friday, April 03, 2009
Wednesday, March 18, 2009
Tuesday, March 17, 2009

چهار شنبه سوریم تموم شد
خوش گذشت، آتیشمون خیلی خفن بود، بابام همه ی چوب هایی که تو هرس کردن درومده بود رو واسه امشب نگه داشته بود
یکی از انگشتام هم سوخت
بابای ی ی ی ی ی ... میسوزه ه ه ه ه ه ه ه
زهرا و احمد (دختر داییم و پسر داییم) یه بار با هم اومدن از رو آتیش بپرن و درست بالای آتیش به هم خوردن و اگه احمد زهرا رو نمی گرفت اوفتاده بود تو آتیش، ترسیدیم همه
پسر بچه ی همسایه اومده بود لب دیوار نگاه می کرد، هر چی گفتم پاشو بیا اینور نیومد
خوش گذشت، آتیشمون خیلی خفن بود، بابام همه ی چوب هایی که تو هرس کردن درومده بود رو واسه امشب نگه داشته بود
یکی از انگشتام هم سوخت
بابای ی ی ی ی ی ... میسوزه ه ه ه ه ه ه ه
زهرا و احمد (دختر داییم و پسر داییم) یه بار با هم اومدن از رو آتیش بپرن و درست بالای آتیش به هم خوردن و اگه احمد زهرا رو نمی گرفت اوفتاده بود تو آتیش، ترسیدیم همه
پسر بچه ی همسایه اومده بود لب دیوار نگاه می کرد، هر چی گفتم پاشو بیا اینور نیومد
سه تا ماهی واسه عید خریدن
دو تاش قرمزه، که یکیش شاخ داره و سومی یه ماهیه کوچولویه بد رنگه
یکیش قرمز و سفیده که میثمه، یکیش قرمز و مشکیه که حتما مقداده چون از همه تیره تره
.
حتما این بیریخته هم منم دیگه
.
عاشق این خرید کردنشونم، میدونی
.
اسماشون به ترتیب بالا هست کمال و جمال و جیران
جیران گوششو میتونه با دمش بخارونه
دو تاش قرمزه، که یکیش شاخ داره و سومی یه ماهیه کوچولویه بد رنگه
یکیش قرمز و سفیده که میثمه، یکیش قرمز و مشکیه که حتما مقداده چون از همه تیره تره
.
حتما این بیریخته هم منم دیگه
.
عاشق این خرید کردنشونم، میدونی
.
اسماشون به ترتیب بالا هست کمال و جمال و جیران
جیران گوششو میتونه با دمش بخارونه
May we never let the things we can't have, or don't have, or shouldn't have, spoil our enjoyment of the things we do have and can have. As we value our happiness let us not forget it, for one of the greatest lessons in life is learning to be happy without the things we cannot or should not have.
- Richard L. Evans
- Richard L. Evans
Monday, March 16, 2009
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
فروغ
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
فروغ
Subscribe to:
Posts (Atom)