Tuesday, July 21, 2009

خدایا

مرا در ايمان "اطاعت مطلق" بخش تا در جهان "عصيان مطلق" باشم
کتاب "انسان و سمبول هایش" از "یونگ" خوندنیه

ما نمی ترسیم از کسی جز خدا

هر دفعه جز نماز جمعه ی این هفته منم رفتم بیرون ولی "خیلی" محتاط
با این همه نسبت به این دفعه احساس خوبی ندارم

خیلی "جدی" می رم این دفعه تو مرداد

راضیم به اینکه تیر بخورم یا شلنگ
فقط لطفا خدا نگیرنم

با بازنشته ی ارتش که طرفدار ماست مشورت کردم سر گاز های اشک آور که چیکار کنم علیه اش

ای خدا
کمکمون کن
من نمی خوام بچه هام تو این نظام کثیف به دنیا بیان و بزرگ شن

ما به مبارزمون ادامه می دیم

ما نمی ترسیم از کسی جز خدا
خدایا ... هدایتمون کن
ازین به بعد عکس لباسایی که می دوزم رو میزارم
کاش همه حقوق هم رو رعایت می کردن
امروز ناهار ماکارونی
با سر آشپز مرمرطلا
i stayed in zanjan for 6 days.
it was great
now, it's back to business.

Thursday, July 16, 2009

یه چیز بده بریم فضا
حوصلم از خودم سر رفته

Monday, July 13, 2009

zehnam nooch shode
be harchi ke mibine michasbe
یه قفس می سازیم
میشینیم توش و در آرزوی آزادی توش خشک میشیم

Sunday, July 12, 2009

میخام برم زیر تختم بخوابم
میخام کرم شم
میخام نا مرئی شم
میخام تو یه درخت جذب شم و توش فرو برم و گم شم
میخام مجسمه شم، یه مجسمه سنگی
میخام بخار شم برم همراه باد
میخام یه گلوله شم و قلبتو بشکافم
میخام مثل پفک پوک شم
میخام هر قطره که از دوش میریزه روم یه ذره ازم رو با خودش ببره تو چاه آب
میخوام مثل عقل از سرت بپرم
میخام من نباشم
میخام هیشکی نباشه
میخام فقط شکوفه های صورتی باشن
که از درخت میریزن

بی باک

تا دهقان فداکار پیر نشده
پشت هم شیم
جای حسودی
خوشال از رشد هم شیم
بذارم پشتش ترکوندما ولی احساس آزادی عمل نمی کنم
نمی دونم این محدودیت رو از کجا حس می کنم
ولی تو چهار دیواریشون گیر کردم

باید فرار کنم
ولی نمی تونم

پس باس بسازم

این نیز بگذرد

مریم! آروم باش! نفس عمییییییق، نفس عمیییییق

Saturday, July 11, 2009

من و تو و خدا

Friday, July 10, 2009

بیا بریم اسپانیا
همدیگرو بغل کنیم
عرق کنیم

کنار ساحل
تو آب گرم
همدیگرو تو رویا غرق کنیم

تو کوچه های تنگ
رو سنگ فرشای لیز
بدویم و ویندو شاپینگ* کنیم

---

*window shopping

Thursday, July 09, 2009

یه نامه ی رومانتیک و احساساتی نوشتم واسه بابام به مناسبت روز پدر که هر وقت بازش کرد گریه اش بگیره

عاشق مینا و حمید
زنده باد والدین
مصباح الهدی=چراغ راهنمایی
نسبت یهودیت احمدینژاد مثل نسبت مسلم بودن اوباما است
میدونم که یه روز خیلی ثروتمند میشم
حالا یا مادی
یا معنوی
i'm starting to understand my parents,
i think i'm getting old!

زنده باد مردم

18 تیر 18 تیر 18 تیر 18 تیر
کرم در پیله به خدا فکر می کند و تبدیل به پروانه می شود
la particule = جزء افاده کننده ی انتساب

ترجمه همین یک کلمه 5 تومن میرزه
به خدا اسم این بیگاریه

از هیچی به اندازه ی کار مجانی بدم نمیاد

هی میخام بش بگم نه ولی نمیتونم

Monday, July 06, 2009

سبز: من به خدا پناه می برم
زرد: چند دفعه؟ هیچ نمی گین خدا از دست شما کجا پناه ببره؟
سبز: من دخالت نمی کنم. اصلا این جنگ و جدل به ما چه؟
زرد: خیلی هم مربوطه. بعدش نوبت ماست
سبز: هرچه هست مشیت است. دست او بالای همه ی دست هاست
زرد: بس کنید این حرف های زنگ زده روسبز: شما به من توهین کردید!
زرد: به زنگ زدگی شما!

بهرام بیضایی
چهار صندوق
روزه
سخت
گشنه
لب خشک

ساده
merci ke gharare roo 25% kar koni
chize sakhti nabood vaghty tozih dadam, na?
vagheyyat ine ke oun 30% kollaket bazy vaghta havase adamo az 70% baghyash part mikone khob!!!
dooset daram!
آدمی آزاد با ریشه هایی محکم

Sunday, July 05, 2009

حرف، بسیاری لحظه ها، برای پوشاندن است نه برای آشکار کردن

Saturday, July 04, 2009

کلاس خیاطی

Thursday, July 02, 2009

خدا آدم ها رو مثل بادکنک باد کرده و بعد از همون نافشون گرهشون زده

حالا سپرددشون دست چند تا بچه تا با زندگی این بادکنکا بازی کنن

Wednesday, July 01, 2009


where do dreams go to die?

Thursday, May 28, 2009

Man is a credulous animal, and must believe something; in the absence of good grounds for belief, he will be satisfied with bad ones.

- Bertrand Russell, "Unpopular Essays"
علاقه ای به شنیدن داستان هایی در مورد آدم های ضعیف ندارم

Wednesday, May 27, 2009

از پنجشنبه ها متنفرم
تو راه خونه اینقدر پکر بودم که حتی نتونستم پا مو که آفتاب مستقیم میتابید بهش رو صندلی تاکسی کنار بکشم

Monday, May 25, 2009

JJ

Sobh Lokht mano to Kenare Saahel
Shab Shik Bara Operaye Wagner

Bepparim bala
Tooye in Sen Behtarin Jaha eshgh Kardim Maha

OON Bala ba ye Ghaliche
Daad Zadim Zamin Saafe Galile


تو زندگی یاد گرفتیم که همه چیز می گزره ... معلوم نیست فردا با کی کجایی و تو چه رویایی به سر می بری


همینشو عشقه
ممکنه فردا تنها و خسته باشیم؟

تنها تو ساحل؟ رو به غروب؟ پر از حسرت؟ با لبای آویزون؟

فری و فاطی شب تو اتاقمند
عاشق دوتاشونم
2 تا خدان


فقط مشکل اینه که جز تو حال نمی کنم هیشکی دیگرو تو اتاقم راه بدم
نمی خوام جز خودمون کسی تو هوای این اتاق نفس بکشه
فقط من، تو
من، تو
من، تو
...
من
تو

می دونی واقعیت چیه :)
واقعیت اینه که من سر نوشتم رو می دونم
کاملا می دونم تو چه راهیم و به کجا می رسم
واسه همین اصلا نگران سرعت حرکتم نیستم
نگران آیندم نیستم، تضمین شده میبینمش

واسه چی وقتی ضامن های توپی دارم بیفتم دنبال بقیه!!!!

نه میصبی؟؟؟

بیژن جلالی

سعادت، نان گرم
و خوش بویی است
که بی اختیار می خواهیم
لقمه ای از آن را
به دیگری بدهیم.


:)

ساعت 9

باور کن
زندگی همین امروزه



لحظه ای که تکرار نمیشه
فرصتی که هیچ وقت نداشتی
شاید
تنها شانس تو
همین امروزه
دارم اتاقم و جمع می کنم
خیلی از درسا عقبم
هر ترم وضعم بدتر میشه از ترم قبل
شاید بد نباشه که یه سال مرخصی بگیرم از دانشگاه

me n noodles :*
امتحانام 16 خرداد شروع میشه تا 28 ام
دخترایی که در نگاه اول به نظرم خیلی زیبا میان دفعه ی دوم به هیچ وجه به نظرم زیبا و جذاب نمیان،
انگار واسه جلب نظر یک لحظه ای برنامه ریزی شده چهرشون

ولی اکثر اونایی که دفعه ی اول به نظرم اصلا زیبا نیومدن
دفعات بعدی که بهشون نگاه می کنم خیلی شیرین و ناز یه نظر میرسن

Friday, May 15, 2009

Bargh mizanim Chon Almaasim

Hamoon joori ke mikham Boodamo Hastam

Paride Yekam Range Soorato Dastam

Chon mese Hamishe roo Doodamo Mastam

Engar donya male mane Ey vaay Engar Male mane

Donya Mane Divoonaro Avord too In Divoone Khoone

Har kiam didam Mese khodam Divoone Boode

Biroone khoone nemire mimoone midoone khoobe

Botryaa Vaa Mishan Alaki Doone Doone



عامل جنگ جهانی سوم

تنها دین می تواند ملت ها را از گزند فلسفه های غربزده در امان بدارد!

-سید جمال الدین اسد آبادی، در "رساله ای درباره ی حقیقت مذهب نیچری و بیان حال نیچریان"، چاپ شده به ضمیمه ی کتاب "سید جمال الدین و اندیشه های او"
انتشارات امیر کبیر- ص 519
برخورد با سکس یکی از ظریف ترین مشکلات داستان است، این مساله در کنار سیاست، شاید دشوارترین مسایل برای نویسنده باشند. از آنجا که در این دو مساله نویسنده و خواننده هر دو بار سنگینس از تعصب و اعتقادات ریشه دار را وارد روایت می کنند، مشکل می توان وانمود کرد که ما خیلی طبیعی و فاقد پیش داوری هستیم، مشکل می توان مضامینی در مورد این دو مساله "ابداع" کرد و به آن ها نوعی استقلال داد.

ماریو بارگاس یوسا
از کتاب "عیش مدام"
فلوبر و مادام بوواری
ترجمه ی عبدالله کوثری
تو کتاب "صد سال تنهایی " وقتی به این جمله رسیدم یاد تو افتادم:

"تو از جمله کسانی هستی که به ما تحت خودت می گویی دنبالت نیاید، چون بو می دهد!"


... ممممم

Monday, May 11, 2009

نماز جز بعد عبادیش، بهترین راه تمرین دادنه اراده و قدرت تمرکزه

Thursday, April 30, 2009

من یه کلاس خصوصی گرفتم
باورم نمی شه
هه هه هه
...
من به آینده باز امیدوارم
من می توانم
من می دوم
قول می دم
چقدر مینا و حمید پیر شدن
ناراحتم

Tuesday, April 28, 2009



قلبم شکست
امیدم نا امید شد


My shadow's the only one that walks beside me
My shallow heart's the only thing that's beating

سایه ام تنها کسی است که شانه به شانه ی من راه می رود
تنها چیزی که در من "می تپد" ماهیچه ای در سینه ام است



Sunday, April 26, 2009

من همه ی شهوت و امیالم رو مدیونه آقایونه امامه به سره تلویزیونم

تو تاکسی همیشه به اون آقایی که سمت چپ آقای وسطی نشسته حسودیم میشه
آخه آقا وسطیه اینقدر تو من نشسته که طرف چپش کلی جا هست و خالیه
ساعت 1:05 صبح پشه ه داشت منو میکرد
با اینکه 5 تا پشه کشته بودم تا اون موقع ولی این یکی رو هر چی کردم نتونستم ببینم، فقط صداش میومد

تو تخت به خودم گفتم
"می شه پاشی این پشه رو بکشی؟"

نصفه شبی کلی با واج آراییم حال کردم!

ظهرشم رو مبل این اومد:
نرو از پیشم
می خوام تو بقلت پیر بشم

... شاید بتونم متن های رپ ام رو بفروشم :P
با تو دوست شدم تا تو خودکشیم کمکم کنی

یه چیز خنده دار بگو
امروز ازون روزاست که میخوام "بمیرم" از خنده

super star

آره، من عوض شدم
اصلا من عوضی شدم


زندگیت در دو بخش خلاصه میشه
یا در تقلای به خواب رفتنی
یا در تقلای بیدار شدنی
تو مثل پشمک می مونی
یه میله ی باریک که دورش کلی پشمه

البته به همون خوشمزگی هم هستی

Saturday, April 25, 2009

آرزوم اینه که یه روزی همه ی برگه های چرک نویسی که تو کمدم دارم رو استفاده کرده باشم

Friday, April 24, 2009

بین کار و احساس
بین خستگی و هیجان
بین آینده و اکنونم

Tuesday, April 21, 2009

اولین باری که عاشقت شدم یادته؟ من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم. من قول دادم که هیچ وقت سیب نخورم و توام قول دادی که دور خودت پیله نبندی . اما ... من فقط یه گاز از سیب زدم و توام از غصه دور خودت پیله بستی . حالا دومین باره که عاشقت شدم اما من هنوز یه کرم سیبم با یه سیب که دیگه جایی واسه خوردنش نمونده. اما تو یه پروانه خوشگلی . از هر چی سیبه متنفرم

یه پی ام رو یاهو

Tuesday, April 14, 2009

Moli


dare size shalvaresho check mikone



divoonam mikone in pesar

اینطوری نمیشه ادامه داد
بار کجه
به هیچ وجه نمی شه
اصلا قرار نبود اینطوری بشه

Life is the only thing you get for free

Thursday, April 09, 2009

"Look at everything as though you were seeing it for the first time or the last time. Then your time on earth will be filled with glory."

- Betty Smith

Wednesday, April 08, 2009


فقط بهش فک کن!
"آب ِ زلال"


آ - ب - ِ - ز - ُ- ل - ا- ل



آدمسمو در آوردم و چسبوندم رو سیب کنار ِ دستم، یه دفه دیدم چقدر شبیه یه پیرمرده


Saturday, April 04, 2009

وقتی تو ولنجک رو سر تپه می کشیدمش اینقدر سکوت بود که صدای سوختنشو قشنگ با تمام زیر و بم هاش میشنیدم

Friday, April 03, 2009

آه، چه خیال محالی! براستی که هیچ چیز ارزش جستجو نداشت؛
همه چیز دروغ بود!
هر لبخندی خمیازه ای از ملال را پنهان می کرد و هر شادی ای لعنتی را،
هر لذتی چندشش را،
و از بهترین بوسه ها چیزی جز میل ِ تحقق ناپذیر ِ خوشی ِ بزرگ تری روی لب ها نمی ماند.

مادام بوواری
گوستاو فلوبر
تختم نه یه نفره است نه دو نفره
یه نفره و نصفه است

Wednesday, March 18, 2009

مانند موج
به هر ساحلی و بندری می کوبم با قدرت
بلکه راهی برای رهایی یابم
ولی می دانم راهی جز تبخیر برای نجات ما نیست

و از تو که از صدای ضربت من بر کناره ی دریا لذت می بری متنفرم
کاش اول پاییز بود
یاد سال اول دبیرستان افتادم که یه حلزون حیوون خونگیم بود
بهت چشمک نمی زنم
فقط می خوام دو بعدی ببینمت

Tuesday, March 17, 2009

چهارشنبه سوری

بیا بقلم با هم منفجر شیم عزیزم


چهار شنبه سوریم تموم شد
خوش گذشت، آتیشمون خیلی خفن بود، بابام همه ی چوب هایی که تو هرس کردن درومده بود رو واسه امشب نگه داشته بود
یکی از انگشتام هم سوخت
بابای ی ی ی ی ی ... میسوزه ه ه ه ه ه ه ه
زهرا و احمد (دختر داییم و پسر داییم) یه بار با هم اومدن از رو آتیش بپرن و درست بالای آتیش به هم خوردن و اگه احمد زهرا رو نمی گرفت اوفتاده بود تو آتیش، ترسیدیم همه

پسر بچه ی همسایه اومده بود لب دیوار نگاه می کرد، هر چی گفتم پاشو بیا اینور نیومد

چه کسی گفته ترک سیگار کار سختی است،
من خودم تا حالا هزار بار سیگار را ترک کرده ام!


ارنست همینگوی

سه تا ماهی واسه عید خریدن
دو تاش قرمزه، که یکیش شاخ داره و سومی یه ماهیه کوچولویه بد رنگه
یکیش قرمز و سفیده که میثمه، یکیش قرمز و مشکیه که حتما مقداده چون از همه تیره تره
.
حتما این بیریخته هم منم دیگه
.
عاشق این خرید کردنشونم، میدونی
.
اسماشون به ترتیب بالا هست کمال و جمال و جیران
جیران گوششو میتونه با دمش بخارونه


یکی از مرغ هامون تخم های عجیب غریب میزاره
من یه آدمه به درد نخورم ... من 20 سالمه و هنوز هیچی نشدم، نه درکی از شریعت دارم، نه درکی از طریقت و نه درکی از حقیقت ... احساس یک انسان خرفت رو میکنم ... یه انسانی که چشماشو بسته ولی میشنوه ...
من از خودم متنفرم الان
زندگی ساده اندیشانه ای ساختم دورم
May we never let the things we can't have, or don't have, or shouldn't have, spoil our enjoyment of the things we do have and can have. As we value our happiness let us not forget it, for one of the greatest lessons in life is learning to be happy without the things we cannot or should not have.

- Richard L. Evans

Monday, March 16, 2009

پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست

مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد

برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند

فروغ

Sunday, March 15, 2009

آقا روزه چه سخته
امروز روزه گرفتم
متوجه شدم که چقدر چیز میز خوردن تو زندگی من نقش داره
وقتی روزم نمی تونم چندان کاری انجام بدم
چون نمی تونم قهوه هم بخورم اصولا همش خوابم در طول روز
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است

Friday, March 13, 2009

دیگه نوشابه نمی خورم

حوصله م سر رفته



تشنه بودن همیشه مُد ِ
سیراب شدن همیشه مد

عشق همیشه مد

اه ... بادومه تلخ چقدر وحشتناکه... حالا هر چی خوردم باید دوباره بخورم تا مزه ی دهنم میزون شه




Thursday, March 12, 2009


درس میخونم
اگه طبق برنامه برم جلو تا آخرین روز تعطیلات همه ی درسامو خوندم
به علاوه ی کتاب بزرگان جامعه شناسی کوزر و مادام بوواری
و روزی یه ساعت آلمانی و فرانسه و انگلیسی
دوست داشتنه آدما توهم ِ نکبتی است
به دینَم علاقه دارم ولی ایران به ت**م هم نیست

من دیگه نمی دوَم
اولش ازینکه دیگه دویدنم نمیومد ناراحت بودم
حالا دیگه عاشقشم
آخرش هیچی نیست، همه اش همینه که الان هست
راه برو ... گل های سر راهتو بو بکش
آخرش هیچی نیست
...
هر قدمی که بر میدارم قدم زدنی است به یاد سپردنی
×
... من خر نیستم ... اگه قبلا نمی دویدم الان نمی تونستم راه برم ... میدونم

Wednesday, March 11, 2009

به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رَم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز>>د