Monday, August 16, 2010

اصلا احساسی توت هست؟

Friday, August 13, 2010

:o)

تولدم مبارک

Thursday, August 12, 2010

digeh hata parande ha ham aval ashyune misazan bad miran donbale madde peyda kardan!!

:o)

AAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAA
bavaram nemisheeeeeeeeeeeeeeeee
man emrooz dar hadde ye sekteye ghalbi surprise shodam
yani vase 30 min hich ide'ii nadashtam ke alan daghighan chi bayad begam o chikar konam
faghat midunestam ke bayad mohkam begiramesh tu baghalam va digeh nazaram bere
vaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaayyyyyyy
albate nemifahmam iran chikar mikard!
vali man monfajeram!
halam zyad bad nabud vali vaghty didamesh yehoiii inghadr fesharam oftad paiin ke digeh jun nadashtam hata ye ghadam rah beram
aaaakkkkkkkkkhhhhhhhh
dusesh daram
sheghade naze
nekbat hata surprise tavalode man ro ham dame khunashun migire!
akhey
koli sabok shodam
digeh nemikeshidam
khoob shod didamesh
ajab surprisi, alan ke fekesho mikonam mibinam ghalbam dare az jash dar myad!
vali akharesh nafahmidam vase chi iran bud alan! sobh umade farda ham mire!
por az ehsasam alan!
شب اصلا خواب آرومی نداشتم
یه خواب تاریک و بدو بدو و خارج از فضای زمین دیدم
الان که صبحه و پاشدم بسیار پریشون و خسته ام
فک ام هم هنوز درد می کنه، این دندون هنوز جاش بسته نشده
دیگه قرص نمی خورم، خیلی خرفتم می کنه و منگ
ترجیح میدم درد بکشم ولی به کارام برسم
کاش می شد امروز اصلا نرم بیرون

Tuesday, August 10, 2010

یه تحقیق نوشتن بر روی مسجد النبی
بسیار داستان جالبی دارد
و جالب تر اینکه بسیار شبیه کلیسا است نقشه ی آن از بالا
با معماری گوتیک طراحی شده
دندان عقلم رو بالاخره کشیدم
درد می کنه
هی بستنی می خورم
-
مامانم وقتی دندونم رو که خونه آوردم دید گفت حالا که بی عقل شدی دیگه باس ازدواج کنی
گفتم ولی هنوز 3 تا دارم

Monday, August 09, 2010

زندگی بالا پایین داره
تابستونم رفته حالا پاییز بامه
اولین کادو ی تولدم رو گرفتم
یه پیرهن سبز و ناز
ازین لختی بی ناموسیا
از یه دوست خوب
یه دوست قدیمی
دوستای قدیمی چه خوبند

Sunday, August 08, 2010

از کجا مثل تورو بیارم آخه؟
برگرد تهران
زود تند سریع
وقتی یارت باهات نیست و تو شهر راه میری
احساس تنهایی می کنی
احساس می کنی هیشکی تو این شهر دراندر دشت طرف تو نیست و غریبی

Saturday, August 07, 2010

نمی دونم چرا دیگه هیچی ندارم بگم
بعد از این همه مدت هنوز تو فاز اینم که بگم
ریدم به هرچی که رید به زندگیم
-
حیف وبلاگ به این قشنگی که توش فحش بدم

Tuesday, May 18, 2010

I saw a movie called Talke To Her!
It was fantastic and very original! It has won many prizes around the world!
I feel so alone!
Again after years I have my old feelings back about not having anyone to share my deepest feelings with!

Saturday, May 15, 2010

یه فیلم دیدم به نام "نوستالژیا" خیلی حوصله ام رو سر برد
روش نوشته بود از قول روزنامه ی نیو یورک که نزدیک ترین حدی است که تا حال یک فیلم به شعر نزدیک شده است.
من از اون آدمام که به تعطیلات و تو خونه موندن عادت ندارن. مودم می ریزه به هم وقتی خونم. چرا وقتی 17-18 تا آدم خل و چل میان ایران ما باس کلاسامون تعطیل شه آخه!!!!
دو روز پشت هم رفتم نمایشگاه کتاب
کتاب هایی که می خواستم رو گرفتم
خیلی شلوغ بود
کارت دانشجویی شون خوب بود وفقط بعضی وقتا نمیخوند کارت خونشون
-
امروز بابام یه کارت جدید برام آورد که اونم 40 تومان توش داره و از همه جا می شه باهاش کتاب خرید
چه عالی
امروز فکر کردم که 1 خردادست
رفتم دندون پزشکم و نبود و همه ی کتاب های کتاب خونه رو هم که تا 1 ام باس پس می دادم نیمچه خوانده پس دادم
ظهر فهمیدم که یه هفته جلو هستم
قسمت بدش اینه که بازم هفته ی دیگه باس تا دندون پزشکم برم
فردا می رم مو هامو کوتاه کنم
تا کمرم رسیده و زیباست
ولی ازین که هر روز باید برم حموم خسته شدم
نه وقتشو دارم نه حوصله شو
دوست دارم شبام آفتابی باشه
مرداد هام برفی باشه
دوست دارم درس بخونم
دوست دارم دو سال دیگه ایران نباشم
دوست دارم بیشتر خودم باشم

Sunday, May 09, 2010

chera tu hameye filma hame daran be ham khyanat mikonan????
si tu veux faire qqch il faut qqch qui veux la paine!
-Moi

Friday, May 07, 2010

نصف دلیل علاقه ام به روسی خود همین پوتینه


migan omr zud migzare vali azin zood gozashtan vase man faghat shabast ke harcheghadram mikhabam kame o zud migzare!

Thursday, April 29, 2010

I'm learning Russian! I found many Russian books in our hous library. my father happened to study Russian when we lived in Bulgaria! This language is difficult! It's hell difficult!
-
I saw Rouge again, it was wonderful!
-
My Francais Juridique courses are great! I should start doing something with my french!

Friday, April 16, 2010

دنبال یه در می گردم یا یه چتر یا یه فیل یا یه کفش یا یه لینا لوله ای که برم توش یا یه پنجره یا یه مونیتور یا یه ماشین یا یه ماکروویو یا یه سکوی نه و یک دهم یا یه فرش یا یه لباس یا یه تخم مرغ آب پز یا یه فکس یا یه کلاه یا یه سایه یا یه گل یا یه گربه ی خیس و خپل یا یه بوسه یا یه آینه یا یه توالت یا یه تف آبدار یا یه کنترل از راه دور یا یه مودم سوخته یا یه گوز خوشبو یا یه بچه که امیدی از آینده ام باشه
.
فکر کنم بیشتر دنبال یه سیفون باشم
حالا رفیق یونگی من، بشین منو بنویس
در رشته ی ما وکیلی موفق است که با استفاده از قانون، عدالت را از خودش و موکلش بتواند دور کند
-
با الهام از دیلبرت
ریدم به هر چی که رید به زندگیم
هیچ علاقه ای واسه ارشد ندارم
کار بیهوده ایست
احتمالا تا وسطاش می خونم و بعد جرات ام رو جمع می کنم و تصمیم واقعیم رو می گیرم و می کشم کنار

Thursday, April 08, 2010

انا لله و انا الیه راجعون

انقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم بیام رو اینترنت این هفته
و چقدر خوشحالم
و چقدر خوشحالم که نیومدم
خدایا ممنون
اگر میامدم از غم منفجر می شدم
یکی از دوستانم دچار گاز گرفتگی شده و دوست خواهرش از رو فیس بوک به ما خبر داده و خوشبختانه من میل ام رو چک نکردم و خبر بسیار نا گوار رو تو چند خط از فیس بوک نخوندم
سپیده جهانی مقدم به همراه مادر و برادر 18 ساله اش در منزلشان، شب سیزده به در، در منزلشان در تهران دچار گاز گرفتگی شدند و به رحمت ایزدی پیوستند
بیچاره ضحی و منصور که دوستای نزدیکش بودن و از فیس بوک فهمیدند و به بقیه خبر دادند
از شنبه با اخطار غیبت منصور تو دانشکده به دنبال سپیده گشتم و کسی ازش خبر نداشت، با گوشی و منزلشان تماس گرفتم ولی کسی جواب نمی داد
همه فکر کردیم که گرفتنش و به زودی از او خبری خواهد رسید
ولی منصور از اول می دونست که اتفاقی افتاده چون سپیده هیچ وقت غیبش نمی زد
به من لیلا زنگ زد
هر کس جز لیلا بهم خبر می داد عصبی می شدم ولی وجود لیلا باعث شد آروم بمونم و بپذیرم
خیلی بد بود
دو شنبه عصر همه به هم خبر دادند و فرداش همه تو دانشکده جمع شدیم و عزا گرفتیم
به خودم به دوستام به کل دانشکده و اساتید نازنینی که بخاطر سپیده گریه کردند و آنقدر ناراحت شدند که با اینکه خیلی با سپیده بودند نتوانستند در مراسم یادبودی که برگزار کردیم صحبت کنند تسلیت می گویم
سپیده یکی از بهترین های دانشکده بود و یک نشریه داشت و جلسات ثابت هفتگی در مورد حقوق زنان برگزار می کرد
جامعه ی حقوق فرد بسیار قوی و هدف مند و آینده داری را از دست داد
به افتخار سپیده نام کمیسیون برابری را که در جهت حقوق زنان و برابری فعالیت می کرد را به کمیسیون سپیده ی برابری تغییر دادیم
به همه تسلیت می گویم
کاش با بی احتیاطی جان های عزیز خود را به خطر نیندازیم
برای همه آرزوی سلامتی و زندگی با سعادتی را می کنم

Friday, April 02, 2010

AAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAH

Wednesday, March 31, 2010

یه خانومی تو کتابخونه ی وزارت خارجه اومد باهام دوست شد
اسمش الهام هست و داره برای امتحان دکتری می خونه
فوق خصوصی داره و رتبه ی کانونش شده 24
دوست خیلی خوبیه، باهاش بهم خوش می گذره
خوب درس می خونیم و سوالایی که پیش می آد رو ازش می پرسم
کاش دانشگاه شروع نشه
آقا من مرد درس و مدرسه نیستم
ولم کنید
جون ننه تون
من همه ی عمرم خودم درس خوندم این دفعه هم خواهشا بکشید بیرون از ما
این روزا دارم درس می خونم
نه چون بهشون امیدوارم بلکه چون کار دیگه ای ندارم
راست بری
چپ بری
زندگی همش کشکه
حالا هی بدو

Sunday, March 28, 2010

:*

یه آدم خوب
یه پیشنهاد خوب داد
و همه ی مشکلات و نگرانی ها رو حل کرد
یه تولد جدید
یه شروع پاک و تازه از اول
امیدوارم که جواب بده و فرصت خوبی باشه براش واز اون استفاده کنه
خودت و تواناییات رو نشون بده
لطفا
لطفا
لطفا
الان بیشتر از هر وقت دیگه ای بهت امیدوارم
نا امیدم نکن

Saturday, March 27, 2010

در و باز نکن

در و باز نکن
نمی خوام ببینی چه شکلی ام
بدونه تو
برای اولین بار زنجان را سبز دیدم
بهترین مسافرت این مدت بود و بهم خوش گذشت
خیلی لازم بود
سر حال شدم و حسابی گشتیم و خوردیم و خندیدیم و فراموش کردیم
-
بزرگ شدن رو دوست دارم
پرسه های بیخیالی، نیمکت های خماری
هیشکی مثه من نازتو نخواهد کشید و اندازه ی من لذت نخواهد برد ازین کار
-
کاش حرفی و دلیلی واسه گفتن و دیدن داشتیم تا بار دیگه کنارت می نشستم و می دیدمت و می بوسیدمت و می بوییدمت و غرق می شدم

Tuesday, March 23, 2010

عاشق عیدی گرفتنم و امسال ظاهرا وضع به کام ماست
احتمالا چون سال پیش هیچ جا نرفتم، امسال دارن تحویلم می گیرند
البته سالی که از سوییس برگشته بودم چک پول بهم می دادن ولی امسال همه اش زیر 50 بوده فعلا
ولی اوضاع داغه
همشونم واسم دعا می کنن که وکیل شم و کارم بگیره و حق الوکاله های بالای 60 میلیونی بگیرم
احتمالا نگران این هستند که مایه داری و تریپ خانواده ادامه داشته باشه
بالاخره ما با دعای همین فک و فامیلمونه که میزون موندیم و سر حالیم-
یا حق

Monday, March 22, 2010

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

باید دور خود آدمایی رو داشت که حرف رو بفهمند و متوجه باشند که هر کلمه به چه معناست و چه باری دارد. آدم هایی که فرهنگ دارند و بلد هستند یک مکالمه ی سالم داشته باشند و منظور خودشان را برسانند بدون اینکه توهین کنند، کسی که به استفاده ی به جا و مناسب از کلمات نگوید بازی با کلمات و توهین به شعور انسان. کسایی باشند که وقتی باهاشون صحبت می کنید جوری نگاهتان نکنند انگار که فارسی زبان نیستند و صدایت رو نمی شنوند و تو هم احساس نکنی که داری با بند کفش هایت صحبت می کنی، کسی که وقتی ازشون عذر خواهی می کنی و نگرانیت رو بابت اتفاقی که افتاده نشان می دهی و ازشون می خواهی که درک کنند که اینها تقصیر تو نبوده و به تو هم همانقدر ضربه خورده بدون اینکه خوب فکر کنند و صادق باشند بر نگردند بگویند که ناراحت نیستند و برایشان مهم نیست و احتمال می دهند که تصمیم درست گرفته شده باشد و نگویند که قضیه اونقدرها هم حاد نبوده در حالی که بوده، باید کسی باشد که حد اقل خودش را بشناسد! کسی که فرق دوست و دشمن رو بداند! ترجیحا کسی باشد که برای هر اتفاق زندگیش دنبال یک مقصر نگردد و متوجه مشکلات به وجود آمده بشود و قدرت سازگاری با شرایط جدید را داشته باشد! در هر اتفاقی درسی برای آموختن هست! هر آدمی هر چه قدر عزیز می تواند بابت یک کلمه و تنها یک کلمه مثل اشک از چشم آدم بیفتد و فراموش بشود! نه تنها واست مثل بقیه بشه بلکه ارزش اش از بقیه آدم ها هم برات کمتر بشه! کسی که با سانسور حرف ها و بیرون آوردن تنها جملات مورد نظر خودش سناریو را تغییر ندهد هم تجویز می شود! به امید روز های بهتر!
ما تقریبا همه ی سفره ی هفت سینمون رو خوردیم جز سبزه ها که واسه 13 به در "مجبوریم" نگهشون داریم
Don't lie or rely to friends
ازینکه چیزایی که یهو به ذهنم می رسه واقعا "میشه" متعجبم
-
سه تایی رفتیم پارک ملت و تا وقتی که برسیم اونجا اصلا یادم نبود که ممکنه اونجاها باشه و وقتی قدم می زدیم توش فقط خدا خدا می کردم که نباشه
در هر صورت کلی گشتیم و بعد از 3 ساعت که خواستیم به طرف ماشین بریم کنار پارک دیدمش که داشت می رفت پایین و همون تی شرت صورتی و ژاکت مشکیشو پوشیده بود
خوشال شدم که ما رو کنارش ندید و کسی هم متوجه وجودش نشد
باس پارک پلکیدنم رو عوض کنم
-
تعطیلات خوبی از آب در اومدن برخلاف تصوری که داشتم
برای اولین بار امروز صدای طاووس رو شنیدم و برام خیلی جذاب و عجیب بود
یه چیزایی شبیه میو میو گربه بود ولی جیغ تر
طاووس واقعا زیباست مخصوصا وقتی دمش رو باز می کنه و واسه جلب توجه می لرزونه

Thursday, March 18, 2010

امروز یه تجربه ی جدید داشتم
جالب بود

There are times that I actually feel like a modern civil person

1. In the shower

2. When I’m on BRT

3. When I’m setting my alarm clock

4. When I forgive someone

هوا انقدر گرم شده که دلم می خواد بیرون رفتنی یه پیرهن از جنس آب خنک بپوشم
چهار شنبه سوری چین 10-20 میلیون تومان کاسب شد

Friday, March 12, 2010

یه تعطیلات عید بی مزه و چهارشنبه سوری با آدم هایی مسخره تر از خودم
من باید طراح لباس بشم
مانتوم عالی از آب درومده
خدایااااا
بابت آفریدن ماست میوه ای ازت ممنونم

Sunday, March 07, 2010

فردا میرم دو تا دندون عقلم رو می کشم
هر چی کشیدم تو زندگی از این عقلم کشیدم
که لعنت خدا بر او باد

Saturday, March 06, 2010

میخوام حقوق مقوق و ول کنم و بزنم تو کار مزون و مد و زدن یه مارک لباس
مدل ماشین رابطه ی مستقیم داره با موزیکی که ازش پخش میشه
~
اگه صدای بلند بیس می شنوید مطمئن باشید که الان یه پراید سفید از کنارتون رد می شه
وقتی یه ماشین ازکنارت رد شد که اصلا متوجه اش نشدی و هیچ صدایی نشنیدی بدون یه بی ام دبلیو بوده

Thursday, March 04, 2010

دیروز 12/12/88 واسه ما بود و 3/3/2010 واسه اونا
حیف شد که این 12/12 و 3/3 ایی رو که افتادن رو هم رو نتونستم با کسی جشن بگیرم
زنده باد چهارشنبه ها

Tuesday, March 02, 2010

:(

ایران با شتاب در اعماق سیاهی

There will come a time when you believe everything is finished. That will be the beginning.

- Louis L'Amour

Saturday, February 27, 2010

یه سال تا کنکورم مونده
باس بخونم
او مای گاد
ایت استارتد آل ردی
ایف آی دونت دو یت نو آی ویل نور دو ایت
آی ویش آی کود بی مور پراکتیک اند افیشنت
تا دم مرگ زندگی خواهم کرد
شروع یه هفته ی بی مزه

Friday, February 26, 2010

میبینم صد تا ستاره
میبینم خودم و با تو دوباره
میبینم یه رود پر آب
با قلب کوچیکم کنارت بی تاب

:* carpe diem

تو حالا حالاها مال منی
گور بابای مسایل پیش اومده

Dreaming Is My Reality

با هر دم میدمت تو
با هر بازدم میدمت بیرون
وقتی که آدم تنهایی هستم ذهنم بهتر کار می کنه
خودم حرفه ای تر و سالم تر زندگی می کنم
-
چه حالت تاسف باری
صبحا که پا می شم ازت متنفرم
شبا دعا می کنم که کاش کنارم بودی
تو هوا معلقم
چشام بسته است
و رو دود خوابم می بره
رفتیم پارک چیتگر با بابا و اویس و لیلا! رفتیم دوچرخه سواری! ورزش سبک خوبیه! تقریبا راضی دارم می شم که بیشتر کوه برم و وسایل حرفه ایش رو تهیه کنم! اینطوری دیدارامون رو همشو میندازیم تو کوه! تو که کوه دوست داری
کاش قلبم اینقدر تیر نمی کشید و به زور نفس نمی کشیدم
کاش اینطوری تموم نمی شد

Thursday, February 25, 2010

for the first time since i've grew up i wish i had a sister!
-
after years and years of having long nails i've decided to keep them short! i cut them two days ago and my hands seem more practical!
it's better to have short nails for cooking 'coz it lets u use ur hands more but since i mostly saw, i really feel the lack of long nails!
-
i'm changing again!!!

Friday, February 05, 2010

دو تا تاستم، بریز واست جفت شیش بیارم

103 سال

ایران از مشروطه در حال نشخوار استقلال آزادی برابری

Thursday, February 04, 2010

تلویزیون دین استفراغ می کند

Monday, January 25, 2010

دلمو مه گرفته

Monday, January 18, 2010

خوش حال و شاد و خندانیم
قدر دنیا رو می دانیم

Friday, January 15, 2010

کیفر شناسی

کسانی که در جامعه دارای مقبولیت و معقولیت بیشتری هستند و گرایش به جرم شون هم زیاد است از خطرناک ترین ها هستید
کسانی که دارای مفبولیت اجتماعی نیستند و به جرم هم کمتر گرایش دارند کم خطرناک ترین اند
و کسانی که گرایش به جرمشان زیاد و مقبولیت اجتماعی شان کم است به راحتی قابل شناسایی اند و از نظر خطر متوسط هستند
-
اکثر شماهایی که وبلاگ منو میخونید جزو گروه اول هستید! به خانواده هاتون اطلاع بدید قبل از اینکه دیر بشه
:p

Monday, January 04, 2010

بعضی وقتا باس فقط خوند
دیروز یه صندلی بردم زیر دوش و یه ساعت نشستم روش
از حالا بابت کم آبی های تابستان از همگی عذر می خوام
-
البته همه ی شب رو هم لرز گرفتم و اسید معده ام رو بالا آوردم

Saturday, January 02, 2010


این نظام هرگز کاری برای بهتر شدن وضع اقتصادی و فرهنگی جامعه نخواهد کرد

همین که مردم از نگرانیه نون شبشون در بیان اولین کاری که می کنن اینه که این نظام فاسد رو میارن پایین

حفظ نظام واجب است

بررسی نوع وجوب در جمله­ی :"حفظ نظام واجب است"

«حفظ نظام» از لحاظ ِ اصولی، عملی است که انجام آن محتاج به قصد قربت نیست در نتیجه از زمره­ی عبادات خارج و در معاملات قرار می­گیرد. این جمله توسط یکی از مراجع تقلید در اوایل انقلاب اسلامی بیان گشته و در این چند خط به نوع وجوب این جمله می­پردازیم.

در ابتدا این نکته­ را باید مورد توجه داشت که همه­ی واجب­ها نسبت به عقل، بلوغ و قدرت مشروط هستند و این سه از شرایط عامه­ی تکلیف­اند.

بررسی نوع وجوب این جمله کمک می­کند تا متوجه شویم که این وجوب در حفظ نظام در چه مواقعی مدخلیت پیدا می­کند. در اینجا فرض بر این است که منظور جمله­ی «حفظ این نظام واجب است» بوده و این حذف معنوی گشته است. منظور از «این نظام» نظام جمهوری اسلامی ایران به شکل کنونی و با خط مشی و سیاست در حال اجرای آن است.

برای تشخیص اینکه حفظ نظام چگونه واجبی است باید ابتدا اهداف اصلی آن را مورد بحث قرار داد زیرا در تعیین نوع واجب تشخیص صحیح "هدف اصلی" بسیار مهم است.

هدف اصلی از این نظام، حکومت و ولایت الله بر جامعه است که به امام دوازدهم و به نیابت به ولی فقیه داده شده است تا در آن احکام اسلامی به مرحله­ی اجرا برسند و انسان را به مقام والا و درجات عالیه برساند. ادعا می­شود که دین اسلام تمام مقررات لازم برای ایجاد حکومت را در بر دارد و هدف آن نیز ایجاد یک حکومت بوده همانطور که حضرت رسول نیز به ایجاد این حکومت پرداخت و به آن در صدر اسلام جامه­ی عمل پوشاند و رهبر سیاسی، اجتماعی و دینی جامعه­­ی خود شد. حال ادعایی که بر این جمهوری اسلامی در قردن بیستم می­شود همان تنظیم حکومت اسلامی و به عمل درآوردن این قالب حکومتی در جامعه­­ی مدرن است، کاری که امامان و بزرگان دین پیش از اینان به آن دست نزدند و این امر خطیر را به عهده­ی امام دوازدهم گذاردند. ادعا می­شود که احکام و موازین اسلامی تنها در این قالب است که به بهترین شکل قابلیت پیاده شدن را دارند و در نتیجه در تشکیل و حفظ آن هزینه­های بسیاری چه مادی و چه معنوی پرداخته شده است در ایران.

باید بدین نکته توجه داشت که آیا اهدافی مهم در جلو هستند و این نظام در پی آن اهداف است که کشیده می­شود یا این نظام در جلو در حال حرکت است و اهدافی برای حفظ این نظام در نظر گرفته شده است.

جمله «حفظ نظام واجب است» از نظر نوع واجب، یک واجب اصلی است زیرا شارع آن را بیان نموده و شورای نگهبان که در صورت وجود ایرادی در سخن رهبر اجازه­ی رد و اشکال­گیری دارند اعتراضی به آن وارد نکردند پس یک واجب تبعی که به صورت عقلی و بدون دستور مستقل شارع به وجود آمده نمی­باشد.

این جمله یک واجب کفایی است که با در دست گرفتن این حفاظت توسط ارتش، نیروی انتظامی، سپاه، و بسیج و وزارت دفاع از عهده­­ی دیگران خارج است و غیر موقت است زیرا وقت خاصی برای آن تعیین نشده و از نوع فوری نیز می­باشد چون با بی­توجهی و گذر زمان موقعیت حفاظت از دست رفته و دیگر قابل اعاده نخواهد بود.

حفظ نظام یک واجب تعیینی و توصلی است و نیازی به توضیح ندارد. در مورد مطلق یا مشروط بودن آن جای بحث ا ست. مطلق بودن یا مشروط بودن از امور نسبی­اند و وجوب تکلیف ممکن است نسبت به امری مطلق و نسبت به امر دیگری مشروط باشد. به نظر می­آید که یک امر مطلق است با توجه به توضیحاتی که در مورد معلق یا منجز بودن آن گفته می­شود.

در نظریه و در نگاه اول حفظ نظام واجب معلق است زیرا تا خطری وجود نداشته باشد حفاظتی نیز لازم نمی­شود ولی در عمل یک واجب منجز است (نویسنده در این مقاله قایل به صحت واجب معلق است) زیرا عملا در همه حال عده­ای مشغول به انجام این کار هستند و به صورت کفایی از دوش دیگران برداشته می­شود، حال چه به صورت فیزیکی در میدان جنگ و چه از نظر تئوری و آموزشی، چون حفظ یک موقعیت یک فعل متداوم است و نیاز به استمرار دارد و وابسته به وجود یک خطر یا حمله (چه سرد و چه با نبردی آشکارا) ندارد و گاها حتی برای حفظ یک نظام مجبور به ایجاد دشمنان و موقعیت­های اضطراب انگیز فرضی نیز می شویم در جهت ایجاد حب و بغض نسبت به افراد و دول خاص جهت حفظ یک نظام. «حفظ یک نظام» را می­توان بسیار موسع و در برابر مسایل بسیاری تعریف کرد که لزوما یک "عکس العمل" به عملی علیه نظام می­تواند نباشد. حفظ یک موضع می­تواند به معنای جلوگیری از قرار گرفتن در موقعیت نامناسب و انجام اعمال لازم جهت قوی نگاه داشتن آن نیز باشد.

از نظر غیری یا نفسی بودن نیز بسیار قابل بحث و بررسی است.

واجب نفسی، واجبی است که به خاطر خودش آن را انجام می­دهند. مانند نماز، روزه و حج در شرع و صدور حکم در عرف. واجب غیری، واجبی است که به خاطر امر دیگری آن را انجام می­دهند (واجب بغیره) و مطلوبیت آن اکتسابی است، چنانکه وضو را به خاطر نماز و تحقیقات مقدماتی را بخاطر صدور حکم انجام دهند.

در اصل با توجه به توضیحات آمده حفظ این نظام را واجبی غیری متصور می­شویم زیرا برای اهداف دیگری که اصل و جوهره­ی اسلام­اند شکل گرفته و ادعای به وجود آوردن جامعه­ای اسلامی همراه با شکل اسلامی اقتصاد و سیاست را دارد.

مساله­ای در اینجا مطرح می­شود که آیا این اهداف در خارج از این نظام قابل پیاده کردن نیستند و در کشورهای دیگر که تعداد مردم مسلمان­ آن بسیاراند مانند مالزی، اندونزی و بعضی کشورهای آفریقایی چرا چنین حکومتی را تشکیل ندادند ولی همچنان به صورتی فراگیر زندگی روزمره­ی آنان طبق موازین اسلامی است؟ آیا این نظام برای این اهداف اسلامی ایجاد شده یا اهداف دیگری را نیز در زیر لوای خود دارد و صرفا اهداف والای اسلامی را شب و روز به خورد مردم می­دهد؟ یعنی می­تواند اسلام باشد ولی این نظام نباشد؛ یعنی این نظام یک سری منافع برای قشری خاص به وجود آورده است که قبل از انقلاب و در کشورهای مسلمان دیگر وجود نداشته است.

باید به شکلی تاریخی نیز بر این مساله کار کرد و به نکاتی در مورد قبل از تشکیل نظام پرداخت. آیت الله خمینی در کتاب «کشف الاسرار» رژیم شاهنشاهی را به عنوان شکل موقت حکومت سیاسی تا قبل از ظهور پذیرفته بود اما در کتاب «حکومت اسلامی» برداشت عدم کسب قدرت سیاسی را مورد انتقاد قرار داد و مدعی شد که شرکت علما در امور سیاسی نه تنها لازم که واجب است.

ولایت فقیه یک تئوری جدید انقلابی برای کسب قدرت سیاسی در پوشش مذهبی بود.

در اینجا باید به متن (context) هم توجه کنیم و در این صورت دلیل مطرح شدن این مطلب را می­توانیم متوجه شویم که بخاطر" وجوب مقدمه­­ی معد" آن است که در نتیجه­ی واجب کردن حفظ نظام به وجود می­آید؛ اعمالی که جهت پیش­برد و استوار سازی نظام مورد بیان و تاکید قرار گرفته.

با توجه به مکان و موقعیت زمانی که این جمله بیان شده است بیشتر احتمال می­رود که منظور از حفظ نظام حفظ اشخاص و قشر خاصی بوده و کلمه­­ی نظام به عنوان کلمه­ای که به صورت عام در بر گیرنده­­ی جمیع این اشخاص منتفع بوده است استفاده گردیده. با این توضیح بر متن (context) باید گفت که واجب نفسی بوده در اصل و هدف اصلی حفظ قدرت و موقعیت فعلی عده­ای است.

در صورتی که نفسی بودن یا غیری بودن واجبی مورد تردید باشد، اطلاق صیغه­ی امر ظهور در وجوب نفسی دارد زیرا وجوب غیری به بیان اضافی نیاز دارد.

هرگاه شک کردیم که یک واجب توصلی است یا تعبدی، نفسی است یا غیری، عینی است یا کفایی، تعیینی است یا تخییری مقتضای قاعده­ی اولیه توصلی بودن، نفسی بودن، عینی بودن و تخییری بودن است.

در آخر قابل ذکر است که اگر از روی مصلحت و برای حفظ نظام، قانونی در نظام حقوقی این کشور به تصویب برسد که منطبق و گاها خلاف احکام بیان شده­ی دین اسلام باشد منجر به این نتیجه می­شود که این نظام یک امر نفسی است و قوانین و عناوینی که تحت آن عمل می­شود شعار و رنگ و لعابی بیش نیست.

در صورتی که برای اعمال حاکمیت، سیاست و رویکردی در پیش گیرند که خلاف روح صلح و سازشی اسلامی باشد و فتنه انگیز باشد و خلاف آنچه ما از سیره­­­ی رسول اکرم و امام علی و دیگر امامان در اداره­ی مملکت و مقابله با مخالفانشان در تاریخ می­خوانیم باشد این نفسی بودن حفظ نظام بیش از پیش به اثبات می­رسد.



تحقیق کلاسی اصول فقه 1

13/8/88

Monday, November 30, 2009




دیروز تو سوپر استار وقتی قبل از نهار رفتم دستامو بشورم از تی وی صدای اذان اومد

خیلی خوشم اومد

ازینکه یه عمر بیرون از خونه صدای اذان نشنیده بودم خسته شدم تو اون لحظه و ازینکه اینجا می تونم تو رستوران هم بشنوم این صدا زدن رو، مسرور شدم

ولی بعد یادم افتاد که به این بهونه ها چه بلاهایی سر مردم نیاوردن تو ایران و دلم گرفت

Tuesday, October 27, 2009

You cannot escape the results of your thoughts. Whatever your present environment may be, you will fall, remain or rise with your thoughts, your vision, your ideal. You will become as small as your controlling desire; as great as your dominant aspiration.

- James Allen

Saturday, October 24, 2009

خوشالم که در انتخابات طرفدار کروبی بودم
تنها آدم شجاعه این دور و براست که حرف حق رو میزنه
زنده باد

Monday, October 19, 2009

رشته ی حقوق هم مثل آمار در ایران کارایی نداره
خیلی لوکسه
و فدای مصلحته
آدم خودکشی کنه
بعدش که چشاشو باز می کنه ببینه هنوز تو این دنیاست
چه احساسی می کنه؟

Thursday, October 15, 2009

آدم دلش دو سه بار بیشتر نمی شکنه
بعدش دیگه بی حس می شه و براش مهم نیست
هر چه قدر هم که رویایی و سور رئال زندگی کنی
بازم واقعت پیدات می کنه و تالاپ خودشو می کوبه تو سرت
نماد این واقعیت تو زندگی من مادرمه
واسه همین ازش فرار می کنم
چون راست ترین حرف ها رو می زنه

Wednesday, October 14, 2009

یه مقاله خوندم در مورد"جوانمردی در شیعه" و واقعا لذت بردم
سه قسمت داره این مقاله که در قسمت اولش بیشتر به جوانمردی در ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام می پردازه
در قسمت دوم به سلمان به عنوان بارزترین نماد این جوانمردی می پردازه
در قسمت سوم ...
برین خودتون کامل بخونید دیگه!
[البته به زبان فرانسه است!]
آخرین باری که اینجا رفتم سینما و راضی اومدم بیرون سر فیلم "دعوت" بود که تو سینما فرهنگ دبدم با هدی و حنانه،
قبل از اون ازفیلم "به همین سادگی" لذت بردم تو سینما آزادی با مقداد
غیر ازین دو دیگه فیلم ارضا کننده ای ندیدم
سر اخراجی ها هم خیلی خندیدم البته

البته "درباره ی الی " رو دوبار دیدم و خوب بود ولی فقط غرق شدن آرش فوق العاده بود توش

البته همراه فیلمم بهتر شده که می ارزه صرف یارم هم که شده برم تو سالن سینما
صرف اینکه بدونم کنارمه خودش خیلیه
در ضمن باعث می شه به جاهای بی مزه ی فیلم هم بخندیم

Friday, October 09, 2009

چند روز پیش تو خیابون بدون پول موندم
وقتی پول نداری و مجبوری تا خونه پیاده بری می فهمی چرا مردم کیف می زنن و گدایی می کنن

Tuesday, September 22, 2009

to look for new ideas is sweet
a soldier should fight
to the end

even if you have to suicide you should jump
if you want to love you should jump
if you want to live you should love
if you want to change you should live
if you want to grow you should change

hit it, n hit it hard
where it hurts

Monday, August 17, 2009

cindrella

when you start sewing your own clothes you can't buy anything from the shops, your eyes suddenly open and you see all the mistakes they've made and how easy it is and how expensive they are selling it to you!
it feels good to make whatever you need!

We can build a new tomorrow today

There are times in life that you remember how you used to find your own way through life and you didn't go by your instincts and you always preferred the more difficult way for the fun!
There are times that you remember that to live you have to kick asses and to keep your own ass numb for other people's kicks!
In these times you depend more than anyone on yourself!
You feel that your feet are strong enough and you don't need someone else beside you to share anything with!

And there are times that you don't!

Monday, August 10, 2009

اوریانا فالاچی در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند

آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟



وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم

خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید!


اکثریت نادان و اقلیت خائن

http://civil233.blogfa.com/post-141.aspx

Sunday, August 09, 2009

چراغ رو روشن کن
میخوام بزنم تو چشات زل
ببینی که شادم
با اینکه فقط یه سایه م
یه روز میفتم تو آینه و صاف می شم
اون وخ میفتم جلوتر از ساعت
چون من افتادم دوباره رو قلتک


می خوام خودمون باشیم بدونه یه بر چسب
نترسیم از آدمای گم شده تو کار و کسب
من آزادم و نمیفروشمش به چس مثقال کلاس و پرستیژ
هرکار بخوام می کنم، دارم کلی آرزوهای قاراشمیش

زندگی کوتاهه
بگرد دنبال یه دنیایه تازه
وگرنه می پوسی مثل اون آدم تو آب پونک
بقیه هم می کنن ازت تغذیه
نمی دونن ولی واقعیت اینه که همه زندگیشون مثله یه کانیباله


نگاتون می کنم و می شم امیدوار
که نیستم فقط من لای جرز این دیوار

حیف که هیچی ندارم بزنم برم فضا
وگرنه دستتو می گرفتم و بیشتر می گفتم حرفای کذا

حوصله م سر رفته و دیگه شدم خسته
ولم کن بز برم تو حالته خلسه
نقشه ی ایرانی که تو اتاقمه رو باید عوض کنم
خیلی وقته رو دیواره، داره زرد می شه
اگه یه نقشه که توپولوژی ایران رو هم نشون بده پیدا کنم با این عوضش می کنم

Saturday, August 08, 2009

بالاخره کتاب "سر گشته ی راه حق" که منصور بهم هدیه داده بود تموم شد
خیلی وقت بود که شروع کرده بودم ولی نمی دونم چرا اینقدر آروم پیش می رفت
کتاب جالبیه ولی فک می کنم که برای درک بیشترش باید با خود منصور صحبت کنم تا بیشتر توضیح بده
حمید قبل از من اونو خوند و گفت که خوبه
من که خوندم خوشم اومد ولی نه اونقدرا

الان دارم به صورت جدی کتاب یونگ رو می خونم
انسان و سمبول هایش
تا آخر هفته تموم می شه و یه سر باس برم پیش سهراب تا در موردش مفصل صحبت کنیم
این کتاب رو به همه پیشنهاد میدم که بخونن
البته اگه یونگی هستید، مثل من
اگه فرویدی هستید نه
عاشق خیاطی شدم
خیلی خوبه
...
کار امروز=دامن چهار پیلی
رنگ اصلی مشکی همراه با پیلی های زرد مات پررنگ
وقتی رابطه ی خود آگاه و نا خود آگاهم کم می شه نمی تونم بنویسم اینجا
اینجا تقریبا همه اش در دست نا خود آگاهمه
و وقتی که باهام قهره دیگه قهره دیگه
دست من که نیست
و زمین، این زن زیبای بی حیا، مرا در بند کشیده!
می توانم آزاد شوم ولی نمی خواهم!
هر دفعه شهوت یک بوسه ی دیگر مرا مست می کند!
گهگاه صبح که در کنارش بیدار می شوم می خواهم که فرار کنم! آرام از تخت بیایم بیرون تا بیدارش نکنم تا دوباره دستش را بر بدنم بگذارد و گرمایش نگذارد که پوتین هایم را به بغل گیرم و از در به بیرون پرم!
بابت هر عشق بازی یک پر از بال هایم را می دهم! دارند تنک می شوند!
و من نگران از خودم زمین را سخت تر در آغوش می فشارم!
کاش از اول آسمان را انتخاب می کردم و کاش زمین را برای آخرین بار با لذت نگاه می کردم!